خطی که بر گل روی تو آب میریزد

خطی‌ که بر گل روی تو آب می‌ریزد
به سایه آب رخ آفتاب می‌ریزد

زبان نکهت‌گل ازسوال خود خجل است
لبت ز بسکه به نرمی جواب می‌ریزد

خیال تیغ نگاه تو خون دلها ر‌بخت
به نشئه‌ای‌ که ز مینا شراب می‌ریزد

بیا که بی‌توام امشب به جنبش مژه‌ها
نگه ز دیده چوگرد ازکتاب می‌ریزد

دمی که از دم تیغت سخن رود به زبان
به حلق تشنهٔ ما حسرت آب می‌ریزد

#بیدل_دهلوی

✦ ✦
دیدگاه ها (۰)

تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشدریاضت من شب تا سحر نشست...

من نيستم در اين پيراهنتويي توكه فرود آمده اي بر درياچهو آب ر...

اکنوندیگر از میان انگشتانت بیرون آمدمو وارد آینه شدمبه درون ...

شبيه شهر پس از جنگ، غرقِ اندوهمنشسته زخم تو در تكّه تكّه‌ی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط