دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت از شیار پنجره شنید که

دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد: خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ داد: عزیزم خدا در جنگل است ،
کودک پرسید: چه کار می کند؟
مادر گفت: دارد نردبان می سازد !
دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد...
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود ! و رو به کودک گفت:
برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد
دیدگاه ها (۱)

شهر زیبای دزفول # پل قدیم

شهر زیبای دزفول # پل شناور

مداد : متاسفمپاک کن : چرا ؟تو هیچ کار اشتباهی نکردیمداد :متا...

یاد دادن آداب معاشرت به بچه هاشاید یاد دادن آداب معاشرت به ب...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

‏«آدمها به دلایل مختلف یا نمیتونن متوجه بشن چی میخوان، یا اگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط