چند پارتی جیمینـــ1
Part 1
"دهمین سیگارشم روشن کرد و ب ماه خیره شد...
"پیش ماه جات امنه، کوچولوی من..."
دستاش میلرزید...بعد مدتها از چشمهایی ک خشک شده بود اشک میریخت...
واسه جسم بیجونی ک توی پارچه ای سفید پیچیده شده بود میلرزید...واسه عشقی ک فرصت عمیق شدن نداشت حسرت میخورد...کل زندگیش شده بود، خواب، سیگار، خواب، سیگار،...
الانم موقع ی خوابش بود، ساعت پنج صبح...دقیقا ساعتی ک ماه قصد رفتن داشت...تا اون موقع بیدار میموند تا مطمعن بشه ماه ب خوبی از دختر کوچولوش مراقبت میکنه...
ب جای پوشیدن لباس خوابش، یکی از هودیاشو ک همیشه ات تنش میکرد و پوشید...دقیقا بوی خودش و میداد...
فکرهایی ک تو سرش میپیچید خیلی خیلی عجیب بودن...
هنوزم همون بو و میده؟...هنوزم لباش سرخه یا رنگش رفته؟...جاش راحته؟......
بین فکر های درهم ریختش، کم کم ب خواب عمیقی فرو رفت ک براش اغازی نو بود..."
'کنار جیمین نشست و دست های یخ زدش رو روی صورت جیمین کشید: وقتی خوابه شبیه. بچه های کوچولو میشه!
به طرفش خم شد و لب های خیسش رو روی لب های نرم و صورتیِ جیمین گذاشت'
آروم آروم پشت موهای جیمین رو نوازش میکرد: هی جیمیناا..خواب بسه..بیدار شو میخوام محکم تر بغلت کنم پسر کوچولوم؛
"غلت ارومی توی جاش خورده و با تعجب چشمهاشو باز کرد...صورت ات و با دستای کوچولوش قاب کرد..."
_ا-ات...؟؟!...تو برگشتی؟...
@nilaa_1529
"دهمین سیگارشم روشن کرد و ب ماه خیره شد...
"پیش ماه جات امنه، کوچولوی من..."
دستاش میلرزید...بعد مدتها از چشمهایی ک خشک شده بود اشک میریخت...
واسه جسم بیجونی ک توی پارچه ای سفید پیچیده شده بود میلرزید...واسه عشقی ک فرصت عمیق شدن نداشت حسرت میخورد...کل زندگیش شده بود، خواب، سیگار، خواب، سیگار،...
الانم موقع ی خوابش بود، ساعت پنج صبح...دقیقا ساعتی ک ماه قصد رفتن داشت...تا اون موقع بیدار میموند تا مطمعن بشه ماه ب خوبی از دختر کوچولوش مراقبت میکنه...
ب جای پوشیدن لباس خوابش، یکی از هودیاشو ک همیشه ات تنش میکرد و پوشید...دقیقا بوی خودش و میداد...
فکرهایی ک تو سرش میپیچید خیلی خیلی عجیب بودن...
هنوزم همون بو و میده؟...هنوزم لباش سرخه یا رنگش رفته؟...جاش راحته؟......
بین فکر های درهم ریختش، کم کم ب خواب عمیقی فرو رفت ک براش اغازی نو بود..."
'کنار جیمین نشست و دست های یخ زدش رو روی صورت جیمین کشید: وقتی خوابه شبیه. بچه های کوچولو میشه!
به طرفش خم شد و لب های خیسش رو روی لب های نرم و صورتیِ جیمین گذاشت'
آروم آروم پشت موهای جیمین رو نوازش میکرد: هی جیمیناا..خواب بسه..بیدار شو میخوام محکم تر بغلت کنم پسر کوچولوم؛
"غلت ارومی توی جاش خورده و با تعجب چشمهاشو باز کرد...صورت ات و با دستای کوچولوش قاب کرد..."
_ا-ات...؟؟!...تو برگشتی؟...
@nilaa_1529
۲۸.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.