دختر بازیگوش من
part: 20
(ادمین:من خودم زیاد فیک میخونم و از فیک نویس های دیگه هم الهام گرفتم دیدم که طرز نوشتنشون خیلی خوشم اومد )
«راوی»
وقتی به پله ی اخر رسید سکوت حکم فرما شد همه ی نگاه ها روی دختر بود که این کار سبب معذب شدنش شد نزدیک مهمان ها شد استرس زیادی داشت ولی به روی خودش نیاورد لبخند زد و گفت.
سوا: خیلی خوش اومدید.
همین جمله رو گفت و روی مبل دو نفره کنار برادرش نشست، ثانیه ای گذشت که تهیونگ سکوت رو شکست و لب زد.
تهیونگ: جونگ کوک تو رفیق چند ساله ی منی من مثل چشم هام بهت اعتمادب دارم....امشب قراره نیمی از وجودم رو بهت امانت بودم و به رفاقت این چند سالمون قسم بخوری که تا آخر عمر خواهرم رو خوشبخت کنی.
جونگ کوک برای تایید حرف تهیونگ دستش رو گذاشت روی قلبش و لب زد.
جونگ کوک: سوگند میخورم تا آخرین نفسم خواهرت رو خوشبخت کنم.
تهیونگ سرش رو تکون داد که زنگ خونه به صدا در اومد اجوما به سمت در رفت و در را باز کرد...ثانیه ای گذشت که جمین با لبخندی گرم وارد حال شد و دهان باز کرد.
جیمین: سلام به اهالی جمع خونه بگید ببینم بدون من حرفی که نزدین ها؟
تهیونگ: نگران نباش حرف خاصی نزدیم.
جیمین: اوکی.
لیلی: موشـــی شون چلا دیر کلدی؟(موچی جون چرا دیر کردی؟)
جیمین: جوجه کوچولو ببخشید ترافیک بود.
لیلی لبخندی تحویل جیمین داد و مظلومانه گفت.
لیلی: موشی بلام بسنی نگلفتی؟(موچی برام بستنی نگرفتی)
جیمین: معلومه که گرفتم دادم دست اجوما برو بخور.
لیلی: اخ شــــــــــون بسنی.
دختر بچه خنده ای کرد و از بغل پدرش اومد بیرون و به سمت جیمین رفت دستاش رو به نشونه ی بغلم کن بالا گرفت جیمین هم لبخندی تحویلش داد و بغلش کرد که لیلی لب هایش رو به سمت گوش جیمین برد و اروم زمزمه کرد.
لیلی: دوشت دالم دوشت دالم دوشت دالم.
و شروع کرد به خندیدن که جیمین لبهایش رو به سمت گوش لیلی بود و اروم زمزمه کرد.
جیمین: منم دوست دارم خوشگله.
لیلی سریع گونه ی جیمین رو بوسید و از بغلش بیرون اومد و با خنده به سمت اشپزخانه رفت، سوا که اصلا در جو جمع نبود و به نقطه ای نامعلوم خیره بود و لبخند زده بود که هانول رو به سوا کرد و گفت.
هانول: سوا جان عزیزم چیزی یادت نرفته.
سوا که انگار کر شده بود جوابی نداد هانول لبخندی زد و گفت.
هانول: سوا جان عزیزم.
سوا که تازه متوجه شده بود گفت.
سوا:..........
(ادمین:من خودم زیاد فیک میخونم و از فیک نویس های دیگه هم الهام گرفتم دیدم که طرز نوشتنشون خیلی خوشم اومد )
«راوی»
وقتی به پله ی اخر رسید سکوت حکم فرما شد همه ی نگاه ها روی دختر بود که این کار سبب معذب شدنش شد نزدیک مهمان ها شد استرس زیادی داشت ولی به روی خودش نیاورد لبخند زد و گفت.
سوا: خیلی خوش اومدید.
همین جمله رو گفت و روی مبل دو نفره کنار برادرش نشست، ثانیه ای گذشت که تهیونگ سکوت رو شکست و لب زد.
تهیونگ: جونگ کوک تو رفیق چند ساله ی منی من مثل چشم هام بهت اعتمادب دارم....امشب قراره نیمی از وجودم رو بهت امانت بودم و به رفاقت این چند سالمون قسم بخوری که تا آخر عمر خواهرم رو خوشبخت کنی.
جونگ کوک برای تایید حرف تهیونگ دستش رو گذاشت روی قلبش و لب زد.
جونگ کوک: سوگند میخورم تا آخرین نفسم خواهرت رو خوشبخت کنم.
تهیونگ سرش رو تکون داد که زنگ خونه به صدا در اومد اجوما به سمت در رفت و در را باز کرد...ثانیه ای گذشت که جمین با لبخندی گرم وارد حال شد و دهان باز کرد.
جیمین: سلام به اهالی جمع خونه بگید ببینم بدون من حرفی که نزدین ها؟
تهیونگ: نگران نباش حرف خاصی نزدیم.
جیمین: اوکی.
لیلی: موشـــی شون چلا دیر کلدی؟(موچی جون چرا دیر کردی؟)
جیمین: جوجه کوچولو ببخشید ترافیک بود.
لیلی لبخندی تحویل جیمین داد و مظلومانه گفت.
لیلی: موشی بلام بسنی نگلفتی؟(موچی برام بستنی نگرفتی)
جیمین: معلومه که گرفتم دادم دست اجوما برو بخور.
لیلی: اخ شــــــــــون بسنی.
دختر بچه خنده ای کرد و از بغل پدرش اومد بیرون و به سمت جیمین رفت دستاش رو به نشونه ی بغلم کن بالا گرفت جیمین هم لبخندی تحویلش داد و بغلش کرد که لیلی لب هایش رو به سمت گوش جیمین برد و اروم زمزمه کرد.
لیلی: دوشت دالم دوشت دالم دوشت دالم.
و شروع کرد به خندیدن که جیمین لبهایش رو به سمت گوش لیلی بود و اروم زمزمه کرد.
جیمین: منم دوست دارم خوشگله.
لیلی سریع گونه ی جیمین رو بوسید و از بغلش بیرون اومد و با خنده به سمت اشپزخانه رفت، سوا که اصلا در جو جمع نبود و به نقطه ای نامعلوم خیره بود و لبخند زده بود که هانول رو به سوا کرد و گفت.
هانول: سوا جان عزیزم چیزی یادت نرفته.
سوا که انگار کر شده بود جوابی نداد هانول لبخندی زد و گفت.
هانول: سوا جان عزیزم.
سوا که تازه متوجه شده بود گفت.
سوا:..........
- ۴.۰k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط