پارت46
#پارت46
موقع رفتن ، نوید سفارشات لازم را به غزاله کرد.
اینکه عاطفه الان شرایط روحی مساعدی ندارد و حداقل امشب را بیخیال دعوا و سرزنش کردن شود.
غزاله در ظاهر قبول کرده بود.
ولی فقط منتظر بود که بروند .
دلش میخواست تمام حرص هایی که از دست مستانه و نازی خورده بود را سرش خالی کند .
نوید روبروی عاطفه ایستاد و گفت :
+غصه نخور خب ؟
همه چی درست میشه !
عاطفه لبخند یه وری زد و گفت:
_باشه ، مراقب خودت باش.
...
حیف اون همه پول و هزینه ای که من واسه تو کردم .
مستانه نصف این پولا رو خرج نازی نکرد !
خاک تو سر من با بچه بزرگ کردنم .
خاک تو سرم .
روز و شبت شده اون فوتبال لعنتی !
این وضع لباس پوشیدنته !
یکم بلد نیستی مثل دخترا باشی.
اونم از وضع درس خوندنت ...
همایون دستش را دور کمر غزاله حلقه کرد و سعی کرد آرامش کند .
+اروم باش عزیزم ، حرص و جوش خوردن که فایده نداره
عاطفه تاب نیاورد .
دلش از این همه بی توجه ای مادرش گرفت .
قاطع و محکم پرسید :
+منو بزرگ کردی ؟
دستش را به سمت غزاله گرفت و گفت :
+تو منو بزرگ کردی ؟؟
صورتش را جمع کرد :
+تو ؟؟
عزاله نگاهش کرد .
خیره در چشمانش .
عاطفه ادامه داد :
+نه ، نه ، تو بزرگم نکردی !
غزاله عصبانی از این همه گستاخی عاطفه به سمتش رفت و کشیده ای به صورتش زد.
-یاد بگیر با مادرت درست حرف بزنی!
بغض عاطفه ترکید و عقب عقب رفت و با گریه ادامه داد :
+اصلا بچه بزرگ کردن از نظر تو چیه ؟ ها؟
بگو ؟چیه ؟....
اینکه حسابم رو پر پول کنی؟
اینکه خرجم کنی ؟؟
مادری کردن به مادیاته ؟
تو اون موقع هایی که به مادری کردنت احتیاج داشتم کجا بودی؟؟
کجاااا؟؟ تو بیمارستان ! درگیر مریضات!!
دست هایش را در هوا تکان داد .
+به امام حسین منم مریضم !
مریضم مامان ! مریض محبتت !
مریض بودنت !
ولی تو همیشه خودتو دریغ کردی !!!
حرف از بزرگ کردنم نزن .
همایون جلو رفت که جوابش را بدهد .
اما عاطفه نماند .
با گریه به سمت اتاقش دوید ...
غزاله اما هنوزم مات جای خالی عاطفه بود.
از این همه پی پروایی عاطفه خشکش زده بود .
چه قدر شبیه ش شده بود .
"یه دنده ، لجباز و گستاخ"
شبیه همان وقتایی ک از هم جدا شدند .
عاطفه به شدت شبیه پدرش شده بود .
و این شباهت روز به روز بیشتر میشد....
روی کاناپه نشست و دستش را به پیشانی اش گرفت .
"بهرام کجایی ببینی ، هر روز داره بیشتر شبیهت میشه "
....
موقع رفتن ، نوید سفارشات لازم را به غزاله کرد.
اینکه عاطفه الان شرایط روحی مساعدی ندارد و حداقل امشب را بیخیال دعوا و سرزنش کردن شود.
غزاله در ظاهر قبول کرده بود.
ولی فقط منتظر بود که بروند .
دلش میخواست تمام حرص هایی که از دست مستانه و نازی خورده بود را سرش خالی کند .
نوید روبروی عاطفه ایستاد و گفت :
+غصه نخور خب ؟
همه چی درست میشه !
عاطفه لبخند یه وری زد و گفت:
_باشه ، مراقب خودت باش.
...
حیف اون همه پول و هزینه ای که من واسه تو کردم .
مستانه نصف این پولا رو خرج نازی نکرد !
خاک تو سر من با بچه بزرگ کردنم .
خاک تو سرم .
روز و شبت شده اون فوتبال لعنتی !
این وضع لباس پوشیدنته !
یکم بلد نیستی مثل دخترا باشی.
اونم از وضع درس خوندنت ...
همایون دستش را دور کمر غزاله حلقه کرد و سعی کرد آرامش کند .
+اروم باش عزیزم ، حرص و جوش خوردن که فایده نداره
عاطفه تاب نیاورد .
دلش از این همه بی توجه ای مادرش گرفت .
قاطع و محکم پرسید :
+منو بزرگ کردی ؟
دستش را به سمت غزاله گرفت و گفت :
+تو منو بزرگ کردی ؟؟
صورتش را جمع کرد :
+تو ؟؟
عزاله نگاهش کرد .
خیره در چشمانش .
عاطفه ادامه داد :
+نه ، نه ، تو بزرگم نکردی !
غزاله عصبانی از این همه گستاخی عاطفه به سمتش رفت و کشیده ای به صورتش زد.
-یاد بگیر با مادرت درست حرف بزنی!
بغض عاطفه ترکید و عقب عقب رفت و با گریه ادامه داد :
+اصلا بچه بزرگ کردن از نظر تو چیه ؟ ها؟
بگو ؟چیه ؟....
اینکه حسابم رو پر پول کنی؟
اینکه خرجم کنی ؟؟
مادری کردن به مادیاته ؟
تو اون موقع هایی که به مادری کردنت احتیاج داشتم کجا بودی؟؟
کجاااا؟؟ تو بیمارستان ! درگیر مریضات!!
دست هایش را در هوا تکان داد .
+به امام حسین منم مریضم !
مریضم مامان ! مریض محبتت !
مریض بودنت !
ولی تو همیشه خودتو دریغ کردی !!!
حرف از بزرگ کردنم نزن .
همایون جلو رفت که جوابش را بدهد .
اما عاطفه نماند .
با گریه به سمت اتاقش دوید ...
غزاله اما هنوزم مات جای خالی عاطفه بود.
از این همه پی پروایی عاطفه خشکش زده بود .
چه قدر شبیه ش شده بود .
"یه دنده ، لجباز و گستاخ"
شبیه همان وقتایی ک از هم جدا شدند .
عاطفه به شدت شبیه پدرش شده بود .
و این شباهت روز به روز بیشتر میشد....
روی کاناپه نشست و دستش را به پیشانی اش گرفت .
"بهرام کجایی ببینی ، هر روز داره بیشتر شبیهت میشه "
....
۲.۷k
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.