.
.
چرا حرف از قدیم که میشه، یه غباری از حسرت رو دلمون میشینه؟
من فکر میکنم قدیما، زندگی آسونتر بود، چون آدما آسونتر بهش نگاه میکردن.
فامیل و همسایه بند دلشون بهم بند بود. همه از هم خبر داشتن.
این هوای اونو داشت، اون هوای این.
گرونی نبود، دود نبود، حسرت نبود.
اگه غم بود کمتر کسی ازش باخبر میشد.
ما بزرگ شدیم، رشد کردیم. اما این بین یادمون رفت که هرچیزی رو که راحت بدست بیاری لذّت داشتنش رو هم به همون سرعت از دست میدی.
یادمون رفت که برای داشتن دلِ خوش، نیازی به اتفاقهای بزرگ نداریم و اینکه بتونیم از کوچیکترینش هم لذت ببریم.
میدونی، ما یادمون رفت زندگی رو زندگی کنیم.
✅✅✅پ.ن: تو بگو، چه چیزهایی رو تو قدیم جا گذاشتیم؟ چجوری دوباره همون حس و حال رو داشته باشیم؟
چرا حرف از قدیم که میشه، یه غباری از حسرت رو دلمون میشینه؟
من فکر میکنم قدیما، زندگی آسونتر بود، چون آدما آسونتر بهش نگاه میکردن.
فامیل و همسایه بند دلشون بهم بند بود. همه از هم خبر داشتن.
این هوای اونو داشت، اون هوای این.
گرونی نبود، دود نبود، حسرت نبود.
اگه غم بود کمتر کسی ازش باخبر میشد.
ما بزرگ شدیم، رشد کردیم. اما این بین یادمون رفت که هرچیزی رو که راحت بدست بیاری لذّت داشتنش رو هم به همون سرعت از دست میدی.
یادمون رفت که برای داشتن دلِ خوش، نیازی به اتفاقهای بزرگ نداریم و اینکه بتونیم از کوچیکترینش هم لذت ببریم.
میدونی، ما یادمون رفت زندگی رو زندگی کنیم.
✅✅✅پ.ن: تو بگو، چه چیزهایی رو تو قدیم جا گذاشتیم؟ چجوری دوباره همون حس و حال رو داشته باشیم؟
۴.۹k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.