(پارت چهارم)
(پارت چهارم)
*لباس سبز رنگ اسلیترینی ام را پوشیده بودم*
از پله های کافه ی اسلیترین پایین میومدم تئو پایین پله ها منتظر بود
وقتی به او رسیدم دست ا/ت رو گرفت و با هم رقصیدند
تئو: چقدر زیبا شدی
ا/ت:*خجالت زده شده*
وقتی باهم رقصیدید
تو در گوشه ی سالون دراکو و هرماینی رو میدیدی که در کنار هم میرقصند دست تئو رو گرفتی و به سمت اونا رفتی
ا/ت:دراکو تو با هرماینی قرار میزاری؟
دراکو :* سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد*
تئو: چرا به ما نگفتید کون...ا😐
دراکو:ما امروز باهم اشنا شدیم
(دراکو به ا/ت و تئو درخواست داد تا باهم به قلعه ی دراکو بروند و تا صبح نماز بخونند🤲
ا/ت و تئو قبول میکنند...
*لباس سبز رنگ اسلیترینی ام را پوشیده بودم*
از پله های کافه ی اسلیترین پایین میومدم تئو پایین پله ها منتظر بود
وقتی به او رسیدم دست ا/ت رو گرفت و با هم رقصیدند
تئو: چقدر زیبا شدی
ا/ت:*خجالت زده شده*
وقتی باهم رقصیدید
تو در گوشه ی سالون دراکو و هرماینی رو میدیدی که در کنار هم میرقصند دست تئو رو گرفتی و به سمت اونا رفتی
ا/ت:دراکو تو با هرماینی قرار میزاری؟
دراکو :* سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد*
تئو: چرا به ما نگفتید کون...ا😐
دراکو:ما امروز باهم اشنا شدیم
(دراکو به ا/ت و تئو درخواست داد تا باهم به قلعه ی دراکو بروند و تا صبح نماز بخونند🤲
ا/ت و تئو قبول میکنند...
۳.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.