به تو میاندیشم...
به تو میاندیشم...
در جانم دردی میپیچد به وسعت دلتنگی هایم...
خیال فرزند ناخلف عشق است؛
و من،
برای طفل جامانده از تو،
آغوش مادرانه ام را می گشایم...
برایش قصه خواهم گفت؛
از تانگویی که رقصیده نشد ...
از گونه ای که بوسیده نشد ...
از نگاهی که غریبه شد ...
و از آغوشی که خالی ماند...
من
برایش از عشقی خواهم گفت که عشق نبود ...
در جانم دردی میپیچد به وسعت دلتنگی هایم...
خیال فرزند ناخلف عشق است؛
و من،
برای طفل جامانده از تو،
آغوش مادرانه ام را می گشایم...
برایش قصه خواهم گفت؛
از تانگویی که رقصیده نشد ...
از گونه ای که بوسیده نشد ...
از نگاهی که غریبه شد ...
و از آغوشی که خالی ماند...
من
برایش از عشقی خواهم گفت که عشق نبود ...
۵.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۱