که یهو

که یهو...
(ویو یونهی)

ب.ا:بخدا خودم دیدم داشتن همو میبو°سیدن

یونهی(بچه برای کسایی که نمیدونن من اسم رائون رو به یونهی تغییر دادم چون اسمش خیلی چرت بود):نه بابا عمو جان حتما اشتباه دیدن(استرس)

ش.خ.ا(شوهر خاله ی ا.ت):آره دختر راست میگه منم دیدم

سونگ وان:خب راست...

جیمین:آره بابا جون اونا باهم تو رابطه ان اما ا.ت میخواست تو ی موقعیت مناسب بهتون بگه

ا.م:آخه چرا باید ازمون قایم میکرد

جیمین:فکر میکرد شما مخالفت میکنید

ب.ا:پسر این خواهر تو عقل ندارد؟

جیمین:حتما نداره دیگه(خنده)

ب.ا:آخه من کی تو زندگیتون دخالت کردم که این بار دومم باشه؟اینجوری نمیشه من باید باهاش حرف بزنم

میدونستم اونا الان دارن عشق و حال میکنن برای همین جلوی عمو رو گرفت

یونهی:عمو جون الان دارن درس میخونن بیا بشین بعدن میری باهاش حرف میزنی فدات شم

ب.ا:وا دختر خب ی دقیقه درس نخونن مگه چی میشه

و به راهش ادامه داد
رسیدیم به اتاق ا.ت و درو باز کردیم که دیدم حرفم درست بود تهیونگ داشت گردن ا.ت رو میبوسید اما تا مارو دیدن از هم جدا شدن و ا.ت انقدر استرس گرفته بود که از تخت پرت شد پایین

ب.ا:شماها مثلا میخواستین درس بخونید نه؟

ا.ت:ب ب بابا من...

ا.ت از استرسی که بهش وارد شده بود لکنت گرفته بود
ب.ا: ...


شرط نداریم و قابل توجه بعضیا من پنجشنبه جمعه ها میزارممم

حمایت؟🌜🍷
دیدگاه ها (۴۷)

ب.ا:دخترم چت شده مگه می‌خوام بکشمتا.ت:بابایی هق من خیلی دوسش...

بچه ها نمی‌دونم کدوم پستم پاک شده شما اگر دیدید یکی از پارت ...

ته:خیلی بی ادب شدی هاااا.ت:اوفف میشه لطفاً اینو توضیح بدی آق...

شرطا رو خیلی دیر میرسونیدااااااالبته برای من خوبه پس...شرط د...

سرنوشت "p,37..تا اینو گفتم بلند شد و گفت .ا/ت : اومدم اومدم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط