که یهو...
که یهو...
(ویو یونهی)
ب.ا:بخدا خودم دیدم داشتن همو میبو°سیدن
یونهی(بچه برای کسایی که نمیدونن من اسم رائون رو به یونهی تغییر دادم چون اسمش خیلی چرت بود):نه بابا عمو جان حتما اشتباه دیدن(استرس)
ش.خ.ا(شوهر خاله ی ا.ت):آره دختر راست میگه منم دیدم
سونگ وان:خب راست...
جیمین:آره بابا جون اونا باهم تو رابطه ان اما ا.ت میخواست تو ی موقعیت مناسب بهتون بگه
ا.م:آخه چرا باید ازمون قایم میکرد
جیمین:فکر میکرد شما مخالفت میکنید
ب.ا:پسر این خواهر تو عقل ندارد؟
جیمین:حتما نداره دیگه(خنده)
ب.ا:آخه من کی تو زندگیتون دخالت کردم که این بار دومم باشه؟اینجوری نمیشه من باید باهاش حرف بزنم
میدونستم اونا الان دارن عشق و حال میکنن برای همین جلوی عمو رو گرفت
یونهی:عمو جون الان دارن درس میخونن بیا بشین بعدن میری باهاش حرف میزنی فدات شم
ب.ا:وا دختر خب ی دقیقه درس نخونن مگه چی میشه
و به راهش ادامه داد
رسیدیم به اتاق ا.ت و درو باز کردیم که دیدم حرفم درست بود تهیونگ داشت گردن ا.ت رو میبوسید اما تا مارو دیدن از هم جدا شدن و ا.ت انقدر استرس گرفته بود که از تخت پرت شد پایین
ب.ا:شماها مثلا میخواستین درس بخونید نه؟
ا.ت:ب ب بابا من...
ا.ت از استرسی که بهش وارد شده بود لکنت گرفته بود
ب.ا: ...
شرط نداریم و قابل توجه بعضیا من پنجشنبه جمعه ها میزارممم
حمایت؟🌜🍷
(ویو یونهی)
ب.ا:بخدا خودم دیدم داشتن همو میبو°سیدن
یونهی(بچه برای کسایی که نمیدونن من اسم رائون رو به یونهی تغییر دادم چون اسمش خیلی چرت بود):نه بابا عمو جان حتما اشتباه دیدن(استرس)
ش.خ.ا(شوهر خاله ی ا.ت):آره دختر راست میگه منم دیدم
سونگ وان:خب راست...
جیمین:آره بابا جون اونا باهم تو رابطه ان اما ا.ت میخواست تو ی موقعیت مناسب بهتون بگه
ا.م:آخه چرا باید ازمون قایم میکرد
جیمین:فکر میکرد شما مخالفت میکنید
ب.ا:پسر این خواهر تو عقل ندارد؟
جیمین:حتما نداره دیگه(خنده)
ب.ا:آخه من کی تو زندگیتون دخالت کردم که این بار دومم باشه؟اینجوری نمیشه من باید باهاش حرف بزنم
میدونستم اونا الان دارن عشق و حال میکنن برای همین جلوی عمو رو گرفت
یونهی:عمو جون الان دارن درس میخونن بیا بشین بعدن میری باهاش حرف میزنی فدات شم
ب.ا:وا دختر خب ی دقیقه درس نخونن مگه چی میشه
و به راهش ادامه داد
رسیدیم به اتاق ا.ت و درو باز کردیم که دیدم حرفم درست بود تهیونگ داشت گردن ا.ت رو میبوسید اما تا مارو دیدن از هم جدا شدن و ا.ت انقدر استرس گرفته بود که از تخت پرت شد پایین
ب.ا:شماها مثلا میخواستین درس بخونید نه؟
ا.ت:ب ب بابا من...
ا.ت از استرسی که بهش وارد شده بود لکنت گرفته بود
ب.ا: ...
شرط نداریم و قابل توجه بعضیا من پنجشنبه جمعه ها میزارممم
حمایت؟🌜🍷
۶.۷k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.