امشب افتاده به جانم تب یادت چه کنم

امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟

روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟

گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟

هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟

عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟

تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
@fuoad
@D__F
دیدگاه ها (۲)

در زندگی هر مرد"مخدری هست؛ به نام" زن" !!!زنی که دوستش دارد....

اینکه من دوستت دارماصلا چیز کمی نیست یعنی تو انقدرخوبیکه قلب...

شعر چشمان مرا خواند ولی پاکش کرددلبری کرد و دلم برد و سپس خا...

تمام حـــرف دلـــم این است . . .مـــن عشق را با نــــام تـــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط