عاقبت دلبر مرا گریاند و رفت

عاقبت دلبر مرا گریاند و رفت
بی وفایی را به من فهماند و رفت

داشتم با عشق محکم می شدم
ریشه های عشق را سوزاند و رفت

نو نهالی بودم از روی گلش
او چه بی رحمانه ام خشکاند و رفت

امن آغوشش برایم خانه بود
بی مروت خانه را لرزاند و رفت

مانده بودم زیر چتر پلک او
با تگرگی پلک را چسباند و رفت

بیقرار از بوسه هایش تا شدم
با قراری پسته را خنداند و رفت

حرف هایی در دلم جا مانده بود
غصه ام را از نگاهم خواند و رفت

مانده بودم کیست؟ این مهتاب رو
او خودش را زود بشناساند و رفت

تا نگاهش در نگاهم برق زد
از نگاهم روی برگرداند و رفت

خواب را از چشم هایم برده بود
چشم را با گریه ای خواباند و رفت
دیدگاه ها (۲)

نفسم کاش هم اینک توکنارم بودیدست در دست وشبی بازتویارم بودید...

من ز لمس نفست قصد زیارت دارممن به بوسیدن لبهای تو عادت دارمع...

ای تو برجسته ترین نقش به دیواره ی قلبم...نفسم بسته به جانت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط