من ز لمس نفست قصد زیارت دارم

من ز لمس نفست قصد زیارت دارم
من به بوسیدن لبهای تو عادت دارم

عطر موهای تو آرامش شب های من و
اندر آن قصه به صد شیوه حکایت دارم

چه کنی چون گل نوخاسته در دامن باغ
من به هر کس که تو را دیده حسادت دارم

تیر مژگان نشنیدی به دل مجنون رفت..؟
من همان شرحه دلم قصد غرامت دارم

نبَرد هر چه که مجنون ز غم لیلی برد
آنقدر غصه که از چشم سیاهت دارم

تو گذشتی ز من و هیچ نگفتی که کیم
بعد از این دربدر و حسرت آهت دارم

دیده ای زائر و درگاه حرم، باور کن
که همان زائرم و چشم به راهت دارم

چه کنم نیست مرا دادرسی از غم تو
به خدا چشم به آن روز قیامت دارم

ناله و سوز من و دست به دامان خدا
تو تمنای دلم چشم اجابت دارم

ماه من هستی و من دیده به راهت چه کنم
این مکافات که بی جرم و جنایت دارم
دیدگاه ها (۶)

عاقبت دلبر مرا گریاند و رفت بی وفایی را به من فهماند و رفت د...

نفسم کاش هم اینک توکنارم بودیدست در دست وشبی بازتویارم بودید...

ای تو برجسته ترین نقش به دیواره ی قلبم...نفسم بسته به جانت ک...

بی تو تنهایی مرا بدجور تنها کرده است عاشقی دیوانه ومجنون وشی...

🌱🍒ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...سر خوشم چون پروریدم...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط