این شبها
این شبها ،
تنهـــایی ام را قدم میزنم ...
چون اشکی از سرازیری یخ بسته ی چشمانم عبور میکنم
و آه را در سـوزِ نفسهایم
بر پنجره ی مـِـه گرفته ی خیــال ، #هــــا میکنم !!!
آرام قـدم برمیدارم و صدای خش خشِ بُــغض را
در گلویم فـرو میبرم ...
آرام روی برگهای پاییزی قدم برمیدارم
و دردهایم را پُشتِ دیــوارِ دلــــم جا میگذارم ...
میخواهم با اشکی از آه و حســرت بنویسم :
زندگی زیــبا بود امـــا ...
نه برای ما که دستهایمان #خــــالی بود !!!
#تلخ
#غمگین
#تنهایی
#دلتنگی
#پاییز
تنهـــایی ام را قدم میزنم ...
چون اشکی از سرازیری یخ بسته ی چشمانم عبور میکنم
و آه را در سـوزِ نفسهایم
بر پنجره ی مـِـه گرفته ی خیــال ، #هــــا میکنم !!!
آرام قـدم برمیدارم و صدای خش خشِ بُــغض را
در گلویم فـرو میبرم ...
آرام روی برگهای پاییزی قدم برمیدارم
و دردهایم را پُشتِ دیــوارِ دلــــم جا میگذارم ...
میخواهم با اشکی از آه و حســرت بنویسم :
زندگی زیــبا بود امـــا ...
نه برای ما که دستهایمان #خــــالی بود !!!
#تلخ
#غمگین
#تنهایی
#دلتنگی
#پاییز
- ۶.۶k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط