پارت

پارت ۴۹

#جویی
اون کسی نبود که بخوام در مورد مشکلاتم باهاش صحبت کنم
من: استاد !! راستش فر...
هیونووک: مگه نگفتم که منو استاد صدا نکن!! یادت رفت؟؟
من: آه !!! د..درسته !! خب .. هیونووک !! آه!! خیلی ناجوره اخه !!
هیونووک: خب !! مجبورت نمیکنم ! هرطوری دوست داری صدا کن!
من: هیونگ چه طوره ؟؟ اخه شما مثل برادر بزرگم میمونید !! گرچه از بردار بهم شانسی نرسیده !!
وای چرا گفتم ؟! نمیخواستم بگم ! کنجکاو شد انگار ! ولی بیشتر عصبانیت رو توی صورتش دیدم !! لب پایینش رو گاز می گرفت ..
من: ه..هیونگ !! چیزی شده؟؟ چرا عص...
هیونووک: هیونگ صدا نکن ! همون استاد بهتره !! چون من به تو به چشم خواهر کوچیکم نگاه نمیکنم جویی !!
با عصبانیت ازم فاصله گرفت و رفت خونه خودش .. نمی فهمیدم چرا اینطوری کرد ... به هر حال خیلی خسته بودم و رفتم توی خونه و گرفتم خوابیدم !!
#هیونووک
اون چه طوری نمیفهمه !! درسته رفتار هاش گرم شده ولی احساسش نسبت به من همونه!! بردار بزرگ؟؟ .. جویی !! ناراحتم کردی ! دلم میخواست وقتی برگشتم مکالمه بهتری باهم میداشتیم ! ولی بالاخره یه روز احساسم رو بهت میگم نمیخوام بعدا خودمو به خاطر اینکه در مورد احساساتم بهت چیزی نگفتم سرزنش کنم !
#جویی
صبح ساعت ۷ و نیم بلند شدم. یه دوش سریع گرفتم و یه صبحانه خوب خوردم . امروز به شدتت کار ریخته بود سرم .. نمیدوستم که سومی میاد یا نه ولی به هر حال از یکی از دوستانم کمک گرفتم ! رسیدم به کمپانی و لباس هارو آماده میکردم !
#تهیونگ
امروز روز مهمی برای بی تی اسه!! پس تا آخر امشب خودمو نگه میدارم ! گرچه باید در مورد این موضوع با جویی حرف بزنم ولی هیچی نگفتم تا امروز به خیر و خوشی تموم بشه .. ساعت تقریبا ۴ بعد از ظهر با تموم اکیپ کمپانی رسیدیم به محل برگزاری کامبک ! استرس داشتیم هممون.. نشسته بودیم تا میکاپ بشیم ولی من توی آینه همش چشمم به جویی بود ! اصلا نمیتونست یه جا بشینه ! همش در حال حرکت بود.. بعضی موقع ها گمش میکردم .. میکاپ من تموم شد بلند شدم جویی اومد سمتم !!
جویی: تهیونگ !! میکاپت تموم شد ؟؟ خب بیا این لباس مخصوص توعه برو بپوشش !!
لباس رو گرفتم و رفتم اتاق پروو و داشتم میکردم تنم ! قشنگ فیت و اندازه ام بود و واقعا توی تنم خیلی خوش فرم بود .. بله این طراحی جوییه!! باید هم بهترین باشه ! اومدم بیرون . دیدم جویی داره نگاهم میکنه !! انگار مات و مبهوت شده بود! دل توی دلم نبود و خیلی خوشحال بودم که اون طوری نگاهم میکنه ! همین طور که داشت بهم نگاه میکرد جونگ کوک اومد..
کوکی: جویی !! نمیدونم اینو چه طوری ببندم ...
جویی: آه باشه برات می بندم!! .. بهش نزدیک شده بود و جونگ کوک هم یه طوری نگاهش میکرد..  عصبی شدم !!
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیدگاه ها (۴۸)

ناشناسم 😐😐 https://harfeto.timefriend.net/16114925796240

بچه ها چون یکی از بهترین دوستانم حالش خوب نیست میخوام یه پار...

کیا true beauty رو نگاه میکنن ؟؟ این صحنه واقعا اشکمو در اور...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۴بچه ها از الان بگم که این پارت اسماته ف...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۷ویو ا.ترفتیم سمت کیسه بوکسا دستکشای بوکسو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط