قدمها که بیشتر میشد کوچه هم باریک میشد

.قدم‌ها که بیشتر می‌شُد کوچه هم باریک می‌شُد
رودی نیز در آن‌کنار، کوچک، اما طغیان کرده بود!
ناگهان دیوارها از سنگ پوشانده شدند چراغی هم گوشه‌ی کوچه و گاه بالای سرمان بود و می‌تابید از جنسِ قدیم!
انگار آن «کهنه‌کوچه» نِسبَتی با فصل نداشت و ما در گرم‌ترین روز سال بودیم از جنسِ خُنَک! اِنگار آن‌را پدربزرگ و مادربزرگ‌ها برایمان فَرش کرده‌بودَنَش!
آن کوچه وسیع‌ترین کوچه‌ی باریک دنیا بود! چون من بودم و او...
دیدگاه ها (۸)

تومراباچشم هایت غرق عادت ڪرده اےهرقنوتم راپرازاحساسحاجت ڪرده...

جواب یہ حرفایے "یہ نفس عمیقہ"بذار تو دلت بمونہ، اینجورے قشنگ...

.تابِستان که می‌آمَد، بهترین «سوژه»‌ برای حِسادَتِ خورشید می...

آنچه که همیشه به گردنش آویز است، «مادر❤ » است.‌✔ زیباترین ...

قهوه های جاویدان ☕ قسمت ۷ / صفحه پنجم :ذوق و شوق تمام وجودم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط