وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
پارت¹³
_:زیباییم زبونتو بند اورده؟
یئون:انقد خودشیفته نباش
_:خودشیفته نیستم...دارم راستشو میگم..راستی..منو کوک صدا نکن
یئون:پس...چی صدات کنم؟
_:جونگکوک
یئون:چه فرقی دارن..هردو یچیزن
_:فرق دارن..خوشم نمیاد کسی انقد باهام صمیمی باشه ک کوک صدام کنه
یئون:جناب جئون..انقد ک به فکر صدا زدن اسمتی به فکر ازادی برادرم نیستی
_:گفتم ک..از امروز کاراشو شروع میکنم
یئون:پس زنگ میزنم به هینسو تا بیاد
_:هینسو؟
یئون:دوست داداشمه
_:بهتره افراد دیگه رو درگیر نکنی..خودم حلش میکنم
یئون:باهم حلش میکنیم
_:باشه
یئون:اگه قراره تو ی خونه زندگی کنیم باید چندتا قوانین در رابطه با حریم خصوصیمونم معین کنیم
_:اوکی...صبحونه رو اماده میکنم..بعدش میریم سراغ پرونده برادرت
-وقتی صبحونه تموم شد به طرف محل کار جونگکوک حرکت کردن..دوباره مدارک رو اوردن و از اول همه چیو شروع به بازرسی کردن
یئون:اولش برادرم مرتکب به جرم کشتن دوهی شد..بعد چند روز طبق شواهد پلیس گفتن ک تهیونگ پولشویی و قاچاق مواد انجام داده
_:باید ادمایی ک طبق این ی مدت و قبل و بعد هرکدوم از این اتفاقات ملاقات کرده رو ببینیم
یئون:من لیستشونو درمیارم...توهم ی سرچی درمورد هینسو بکن
_:مگه نگفتی دوست برادرته؟
یئون:اره..بهتره اینو فراموش نکنیم ک ادما میتونن ذات واقعیشونو پنهون کنن..شاید اونم ی کاسه ای زیر نیم کاسشه..به هر حال مدت ها ندیدمش شاید عوض شده باشه...خب دیگه من رفتم
_:خدافظ
-دوساعتی گزشته بود..حرفای یئون دوباره به ذهنش برگشتن..شروع به زمزمه کرد
_:عجیبه ک حتا به نزدیک ترین ادمای زندگیشم اعتماد نداره...خب اقای هینسو...بیا ببینیم سر پیازی یا ته پیاز..اگه دستی تو پرونده داشته باشی...خوشحال میشم باهات همکاری کنم
-با فردی تماس گرفت ک مدت ها باهاش ارتباطی نداشت..ی ادم کینه ای و زودجوش..بعد ۶ بوق جواب داد..
یونگی:مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد..لطفا صیکتیر کنید..با تشکر
-خنده ی کوچیکی کرد..بعد کمی مکث..شروع به حرف زدن کرد
_:دلم برات تنگ شده بود...خوبی؟
یونگی:ولی من ولم تنگ نشده..بهتر از این نمیشم
_:شب وقت داری همو ببینیم؟
یونگی:نه
_:اَه...انقد ناز نکن دیگه...میدونم مدتی باهم صحبت نکردیم..چون سرم شلوغ بود وقت نکردم خبری ازت بگیرم
یونگی:سوجو یا ویسکی؟
_:داش خودمی...سوجو
یونگی:شب بیا به رستوران همیشگیمون
_:باشه
-اون ادم هرچقدرم بی حس باشه تهش قلب مهربونی داره..شروع کرد به برداشتن وسائل اضافه از روی میزش...مدت زمان زیادی نگزشته بود ک در اتاقش به صدا دراومد..سر به زیر بود جون داشت وسایلش رو مرتب میکرد با صدایی نسبتا بلند پاسخ فرد پشت در رو داد
_:بیا تو
شرمنده دیر گزاشتم🎀
پارت¹³
_:زیباییم زبونتو بند اورده؟
یئون:انقد خودشیفته نباش
_:خودشیفته نیستم...دارم راستشو میگم..راستی..منو کوک صدا نکن
یئون:پس...چی صدات کنم؟
_:جونگکوک
یئون:چه فرقی دارن..هردو یچیزن
_:فرق دارن..خوشم نمیاد کسی انقد باهام صمیمی باشه ک کوک صدام کنه
یئون:جناب جئون..انقد ک به فکر صدا زدن اسمتی به فکر ازادی برادرم نیستی
_:گفتم ک..از امروز کاراشو شروع میکنم
یئون:پس زنگ میزنم به هینسو تا بیاد
_:هینسو؟
یئون:دوست داداشمه
_:بهتره افراد دیگه رو درگیر نکنی..خودم حلش میکنم
یئون:باهم حلش میکنیم
_:باشه
یئون:اگه قراره تو ی خونه زندگی کنیم باید چندتا قوانین در رابطه با حریم خصوصیمونم معین کنیم
_:اوکی...صبحونه رو اماده میکنم..بعدش میریم سراغ پرونده برادرت
-وقتی صبحونه تموم شد به طرف محل کار جونگکوک حرکت کردن..دوباره مدارک رو اوردن و از اول همه چیو شروع به بازرسی کردن
یئون:اولش برادرم مرتکب به جرم کشتن دوهی شد..بعد چند روز طبق شواهد پلیس گفتن ک تهیونگ پولشویی و قاچاق مواد انجام داده
_:باید ادمایی ک طبق این ی مدت و قبل و بعد هرکدوم از این اتفاقات ملاقات کرده رو ببینیم
یئون:من لیستشونو درمیارم...توهم ی سرچی درمورد هینسو بکن
_:مگه نگفتی دوست برادرته؟
یئون:اره..بهتره اینو فراموش نکنیم ک ادما میتونن ذات واقعیشونو پنهون کنن..شاید اونم ی کاسه ای زیر نیم کاسشه..به هر حال مدت ها ندیدمش شاید عوض شده باشه...خب دیگه من رفتم
_:خدافظ
-دوساعتی گزشته بود..حرفای یئون دوباره به ذهنش برگشتن..شروع به زمزمه کرد
_:عجیبه ک حتا به نزدیک ترین ادمای زندگیشم اعتماد نداره...خب اقای هینسو...بیا ببینیم سر پیازی یا ته پیاز..اگه دستی تو پرونده داشته باشی...خوشحال میشم باهات همکاری کنم
-با فردی تماس گرفت ک مدت ها باهاش ارتباطی نداشت..ی ادم کینه ای و زودجوش..بعد ۶ بوق جواب داد..
یونگی:مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد..لطفا صیکتیر کنید..با تشکر
-خنده ی کوچیکی کرد..بعد کمی مکث..شروع به حرف زدن کرد
_:دلم برات تنگ شده بود...خوبی؟
یونگی:ولی من ولم تنگ نشده..بهتر از این نمیشم
_:شب وقت داری همو ببینیم؟
یونگی:نه
_:اَه...انقد ناز نکن دیگه...میدونم مدتی باهم صحبت نکردیم..چون سرم شلوغ بود وقت نکردم خبری ازت بگیرم
یونگی:سوجو یا ویسکی؟
_:داش خودمی...سوجو
یونگی:شب بیا به رستوران همیشگیمون
_:باشه
-اون ادم هرچقدرم بی حس باشه تهش قلب مهربونی داره..شروع کرد به برداشتن وسائل اضافه از روی میزش...مدت زمان زیادی نگزشته بود ک در اتاقش به صدا دراومد..سر به زیر بود جون داشت وسایلش رو مرتب میکرد با صدایی نسبتا بلند پاسخ فرد پشت در رو داد
_:بیا تو
شرمنده دیر گزاشتم🎀
۷.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.