همسنگر نوشت
#همسنگر_نوشت
🌸 دختری بودم که هیچ قید و بندی نداشتم، اصلا رعایت حجاب واسم مهم نبود. با هم کلاسیا و هم دانشگاهیام تو دانشگاه و اینور اونور بگو بخند داشتم.
🍃 یه مدت بود وقتی خوب فکر میکردم خسته شده بودم از این وضعیت؛ دنبال یه راه بودم که خودمو از این باتلاقی که دارم روز به روز بیشتر گرفتارش میشم نجات بدم، از طرفیم وقتی فکر میکردم که اگه بخام ظاهرمو تغییر بدم خیلی از دوستامو از دست میدم؛ سر یه دوراهی خیلی بزرگ بودم...
🌼 یه چند وقتی بود که با یکی از هم دانشگاهیام چت میکردم، ایشون به من کتاب سلام بر ابراهیمو معرفی کرد... منم وقتی واسه تعطیلات میان ترم اومدم خونه این کتاب و تهیه کردمو شروع به خوندنش کردم..
🌺 کم کم با این کتاب انس گرفته بودم. از خودم جداش نمیکردم هی میخوندمش اصن عاشق شخصیت و ویژگی های ابراهیم شده بودم؛ هی یه جمله از کتاب میخوندم هی یه نگاه به عکس روی جلدش میکردم...
🍁 به آخراش که رسیدم با تک تک صفحاتش اشک میریختم. اصلا حال خیلی عجیبی داشتم، احساس میکردم ابراهیم حتی از یه برادرم به من نزدیک تر شده.
🌷 تا اینکه سالروز شهادتش تصمیم گرفتم واسه همیشه چادر بپوشم، حجابمو رعایت کنم و خیلی چیزای دیگه که میدونستم ابراهیم دوس نداره رو کنار بذارم...
🍀 تا اینکه یه روز فهمیدم که سلام بر ابراهیم 2 هم چاپ شده، همه کتاب فروشیارو رفتم ولی هیچکدوم نداشتن...
🌱 قبل از عید رفتم راهیان نور و این کتاب رو از یادمان هویزه خریدم... البته تو همین سفر که اولین بار بود به فکه میرفتم تو کانال کمیل به ابراهیم قول دادم که واسش خواهری کنم...
🌴 وقتی اومدم خونه بلافاصله شروع به خوندش کردم. با خوندن یکی از داستانهای این کتاب تصمیم گرفتم بعد از هر وعده نمازم دورکعت هم به نیت ابراهیم بخونم...
🍂 یه سحر تو ایام عید بعد از نماز صبحم وقتی خوابیدم ابراهیمو تو خواب دیدم که به سمت من اومد و یه شاخه گل لاله بهم داد... از خوشحالی تو خواب فریاد میزدم...
❤ ️حالا دیگه ابراهیم جزئی از زندگیمه، ازش کمک میخوام، باهاش مشورت میکنم؛ اون هم تو اکثر موارد کمکم میکنه... تا جایی که تونستم این کتابو به دوستام معرفی کردم...
👉 @Ebrahime_Hadi 👈
🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺
🌸 دختری بودم که هیچ قید و بندی نداشتم، اصلا رعایت حجاب واسم مهم نبود. با هم کلاسیا و هم دانشگاهیام تو دانشگاه و اینور اونور بگو بخند داشتم.
🍃 یه مدت بود وقتی خوب فکر میکردم خسته شده بودم از این وضعیت؛ دنبال یه راه بودم که خودمو از این باتلاقی که دارم روز به روز بیشتر گرفتارش میشم نجات بدم، از طرفیم وقتی فکر میکردم که اگه بخام ظاهرمو تغییر بدم خیلی از دوستامو از دست میدم؛ سر یه دوراهی خیلی بزرگ بودم...
🌼 یه چند وقتی بود که با یکی از هم دانشگاهیام چت میکردم، ایشون به من کتاب سلام بر ابراهیمو معرفی کرد... منم وقتی واسه تعطیلات میان ترم اومدم خونه این کتاب و تهیه کردمو شروع به خوندنش کردم..
🌺 کم کم با این کتاب انس گرفته بودم. از خودم جداش نمیکردم هی میخوندمش اصن عاشق شخصیت و ویژگی های ابراهیم شده بودم؛ هی یه جمله از کتاب میخوندم هی یه نگاه به عکس روی جلدش میکردم...
🍁 به آخراش که رسیدم با تک تک صفحاتش اشک میریختم. اصلا حال خیلی عجیبی داشتم، احساس میکردم ابراهیم حتی از یه برادرم به من نزدیک تر شده.
🌷 تا اینکه سالروز شهادتش تصمیم گرفتم واسه همیشه چادر بپوشم، حجابمو رعایت کنم و خیلی چیزای دیگه که میدونستم ابراهیم دوس نداره رو کنار بذارم...
🍀 تا اینکه یه روز فهمیدم که سلام بر ابراهیم 2 هم چاپ شده، همه کتاب فروشیارو رفتم ولی هیچکدوم نداشتن...
🌱 قبل از عید رفتم راهیان نور و این کتاب رو از یادمان هویزه خریدم... البته تو همین سفر که اولین بار بود به فکه میرفتم تو کانال کمیل به ابراهیم قول دادم که واسش خواهری کنم...
🌴 وقتی اومدم خونه بلافاصله شروع به خوندش کردم. با خوندن یکی از داستانهای این کتاب تصمیم گرفتم بعد از هر وعده نمازم دورکعت هم به نیت ابراهیم بخونم...
🍂 یه سحر تو ایام عید بعد از نماز صبحم وقتی خوابیدم ابراهیمو تو خواب دیدم که به سمت من اومد و یه شاخه گل لاله بهم داد... از خوشحالی تو خواب فریاد میزدم...
❤ ️حالا دیگه ابراهیم جزئی از زندگیمه، ازش کمک میخوام، باهاش مشورت میکنم؛ اون هم تو اکثر موارد کمکم میکنه... تا جایی که تونستم این کتابو به دوستام معرفی کردم...
👉 @Ebrahime_Hadi 👈
🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺
۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.