چند پارتی کوکی
چند پارتی کوکی
*پارت دوم*
------------------
با خیسی زیر گوشم سریع پسش زدم ک گفت
کوک:نیلا این چیه پوشیدی؟(عصبی)
نیلا:ب ت چ (خونسرد)
کوک:ینی چی ب ت چ دارم میگم این چیه پوشیدی..جز ی تیکه پارچه چیزی نیستتتت
نیلا:هرچی دوس داشته باشم میپوشم
کوک:ینی چی..چته تو نیلا چرا رفتارات عوض شده
بدون توجه بهش برگشتم تو سالن و سر جای قبلیم نشستم..
~سر میز شام~
روی صندلی نشستم ک بلافاصله کوک هم صندلی بقلم نشستو دستور روی رو.نم گذاشت..
و دقیقن جای تتوهامو ک دو روز پیش زده بودمو هنوز درد داشت رو فشار داد..
از اینکه فشار میخورد خوشحال بودم ولی از ی طرف زیادی داشت فشار میداد و داش دردم میگرف..
دستش رو پس زدم و خونسرد غذامو خوردم ولی میدیدم ک رگای دستش متورم شده..
تو دلم پوزخندی زدمو بعد از تموم شدن غذام پاشدم تشکر کردم و تو سالن رفتم..
بد از دو ساعت جونگ کوک دهن باز کرد(گگگگ)
کوک:خب بهتره ما دیگه بریم خونه مگه نه نیلا(پوزخند)
نیلا:اره دیگه بهتره بریم
م.ک:کوک پسرم من و زن عموت فردا میخایم بریم خرید عمو و زن عموت هم اینجا میمونن امشب..امشبو اینجا بخابید ک فردا هم نیلا با ما بیاد بازار
کوک:آخه من اینجا لباس دارم نیلا ک لباس نداره..
نیلا:من با همین لباسم راحتم فردا هم تو خونه تنهایی حوصلم سر میره..
ب.ن:پس بمونید ک اگه خاستید بچه هم بیارید ما بفهمیم(خنده)
نیلا:(خجالت)
کوک:خب پس باشه میمونیم(پوزخند)
من و کوک رفتیم تو اتاق کوک مامان و بابام تو اتاق مهمون و عمو و زن عمو هم تو اتاق خودشون..
جونگ کوک رو تخت دراز کشیده بودو با گوشیش بازی میکرد منم داشتم روتینمو انجام میدادم..
بعد از چند دقیقه گوشیشو کنار گذاشتو نکاهشو ب من داد و گفت
کوک:میتونم بپرسم دلیل این رفتارها و لجبازیات چیه
نیلا:خودت خوب میدونی
کوک:اگه میدونستم نمیپرسیدم
در حالی ک ب سمت تخت قدم بر می داشتم گفتم
نیلا:میخام بخابم..خوش حال میشم توعم بخابی
رو تخت دراز کشیدم ک یهو روم خیمه زد..
سرشو تو گردنم فرو کرد و با صدای بمش گفت
کوک:نظرت چیه خیال عمو رو راحت کنیم
نیلا:منظورت چیه
کوک:نظرت راجب ی شب خوبو ی بانی کوچولوی دیگه چیه؟
نیلا:برو گمشو اونور کوک حوصلتو ندارم..بهتره بخابی وگرنه فردا دیر مرسی سر کار یا بهتر بگم خونه سوهی جونت
کوک ک انگار تازه گرفته بود ماجرا چیه خنده بلندی کرد و گفت
کوک:واقعن بخاطر این از صبح تا حالا با من لج کردییی؟(خنده)
چشم غره بهش رفتم ک ساکت شد اومدم حرفی بزنم ک با فرود اومدن چیزی رو لبام ساکت موندم..
بد چند دقیقه ازم جدا شد..
نیلا:بهت نگفته بودم وقتی بات چصم حق نداری ببوسیم؟
کوک:ن بابا..واقعن؟
از رو خودم کنارش زدم بالشتی وسطمون گذاشتمو سعی کردم بخابم..
اونم از خر شیطون پایین اومدو خابید..
---------------
تو خماری نزاشتمتون
یاحی
*پارت دوم*
------------------
با خیسی زیر گوشم سریع پسش زدم ک گفت
کوک:نیلا این چیه پوشیدی؟(عصبی)
نیلا:ب ت چ (خونسرد)
کوک:ینی چی ب ت چ دارم میگم این چیه پوشیدی..جز ی تیکه پارچه چیزی نیستتتت
نیلا:هرچی دوس داشته باشم میپوشم
کوک:ینی چی..چته تو نیلا چرا رفتارات عوض شده
بدون توجه بهش برگشتم تو سالن و سر جای قبلیم نشستم..
~سر میز شام~
روی صندلی نشستم ک بلافاصله کوک هم صندلی بقلم نشستو دستور روی رو.نم گذاشت..
و دقیقن جای تتوهامو ک دو روز پیش زده بودمو هنوز درد داشت رو فشار داد..
از اینکه فشار میخورد خوشحال بودم ولی از ی طرف زیادی داشت فشار میداد و داش دردم میگرف..
دستش رو پس زدم و خونسرد غذامو خوردم ولی میدیدم ک رگای دستش متورم شده..
تو دلم پوزخندی زدمو بعد از تموم شدن غذام پاشدم تشکر کردم و تو سالن رفتم..
بد از دو ساعت جونگ کوک دهن باز کرد(گگگگ)
کوک:خب بهتره ما دیگه بریم خونه مگه نه نیلا(پوزخند)
نیلا:اره دیگه بهتره بریم
م.ک:کوک پسرم من و زن عموت فردا میخایم بریم خرید عمو و زن عموت هم اینجا میمونن امشب..امشبو اینجا بخابید ک فردا هم نیلا با ما بیاد بازار
کوک:آخه من اینجا لباس دارم نیلا ک لباس نداره..
نیلا:من با همین لباسم راحتم فردا هم تو خونه تنهایی حوصلم سر میره..
ب.ن:پس بمونید ک اگه خاستید بچه هم بیارید ما بفهمیم(خنده)
نیلا:(خجالت)
کوک:خب پس باشه میمونیم(پوزخند)
من و کوک رفتیم تو اتاق کوک مامان و بابام تو اتاق مهمون و عمو و زن عمو هم تو اتاق خودشون..
جونگ کوک رو تخت دراز کشیده بودو با گوشیش بازی میکرد منم داشتم روتینمو انجام میدادم..
بعد از چند دقیقه گوشیشو کنار گذاشتو نکاهشو ب من داد و گفت
کوک:میتونم بپرسم دلیل این رفتارها و لجبازیات چیه
نیلا:خودت خوب میدونی
کوک:اگه میدونستم نمیپرسیدم
در حالی ک ب سمت تخت قدم بر می داشتم گفتم
نیلا:میخام بخابم..خوش حال میشم توعم بخابی
رو تخت دراز کشیدم ک یهو روم خیمه زد..
سرشو تو گردنم فرو کرد و با صدای بمش گفت
کوک:نظرت چیه خیال عمو رو راحت کنیم
نیلا:منظورت چیه
کوک:نظرت راجب ی شب خوبو ی بانی کوچولوی دیگه چیه؟
نیلا:برو گمشو اونور کوک حوصلتو ندارم..بهتره بخابی وگرنه فردا دیر مرسی سر کار یا بهتر بگم خونه سوهی جونت
کوک ک انگار تازه گرفته بود ماجرا چیه خنده بلندی کرد و گفت
کوک:واقعن بخاطر این از صبح تا حالا با من لج کردییی؟(خنده)
چشم غره بهش رفتم ک ساکت شد اومدم حرفی بزنم ک با فرود اومدن چیزی رو لبام ساکت موندم..
بد چند دقیقه ازم جدا شد..
نیلا:بهت نگفته بودم وقتی بات چصم حق نداری ببوسیم؟
کوک:ن بابا..واقعن؟
از رو خودم کنارش زدم بالشتی وسطمون گذاشتمو سعی کردم بخابم..
اونم از خر شیطون پایین اومدو خابید..
---------------
تو خماری نزاشتمتون
یاحی
۱۵.۶k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.