چند پارتی کوکی
چند پارتی کوکی
*پارت اول*
-----------------------
با تابیدن نور از لایه پرده های اتاق کم کم چشامو باز کردم..
کنارمو نگا مردم ک با دیدن جای خالی جونگ کوک مواجه شدم..
ی ماهی هست ک برای کامبک جدیدش با ی دختره ب اسم سوهی تمرین میکنه و میرقصه..
درسته میرقصه!..و توی رقصیدنم بدنشو لمس میکنهههههه..
بد نیم ساعت چم باتمه زدن رو تخت پاشدمو ب سمت سالن رفتم..
تصمیم گرفتم یکمی بش بی محلی کنم تا بفهمه...
منو کوک دختر عمو پسر عمو بودیم..
و امشبم خونه عموم ینی بابای کوک دعوت بودیم..
تصمیم داشتم زود تر از کوک راه بیفتمو اونو قال بزارم..
لباسم و پوشیدم و با ماشینم ب سمت خونه عموم حرکت کردم..
ساعت ماشین ۱۸:۴۱ دقیقه رو نشون میداد..
داشتم با آهنگ میخوندم ک با صدای زنگ گوشیم ک از ضبط ماشین در اومد هم آهنگ خفه شد هم من..
دیدن اسم بانی کوچولو لبخندی زدم اما بعد از یاداوری کاری ک کرده بود لبخند محو شدو رد تماس دادم..
ب آهنگ گوش کردنم ادامه دادم تا وقتی ک رسیدم دم در خونه..
بعد از زدن زنگ و بالا رفتن و سلام و احوال پرسی با کوک مواجه شدم ک رو مبل دو نفره نشسته بودو ب من نگاه میکرد..
از لجم رو مبل تک نفره ی آخر سالن نشستم..
(بابای کوک:ب.ک مامان کوک:م.ک بابای نیلا:ب.ن مامان نیلا:م.ن)
ب.ک:خب دخترم..بگو ببینم نوه ای ک بره ما نیاوردی بی خبر باشیم؟!..
نیلا:اوا عمووووو..
میدونستم پوزخند جونگ کوک و خیره بودنش رو من رو حس کنم..
ب.ن:راس میگه عموت نیلا..کم کم ب فکر بچه باشین(خنده)
از خجالت سرمو پایین انداختم..
بعد از نیم ساعت حرف زدن با احساس تشنگی و خشکی گلوم پاشدم تا برم آب بخورم..
تو آشپزخونه بودم ک دستای کسی دور کمرم حلقه شد..
خوب میدونستم اون شخص کیه..
با خیسی زیر گوشم سریع پسش زدم ک گفت
کوک:....
-----------------------------
یااااححح
خماریییییییییی
ادامش بدممم؟؟؟
*پارت اول*
-----------------------
با تابیدن نور از لایه پرده های اتاق کم کم چشامو باز کردم..
کنارمو نگا مردم ک با دیدن جای خالی جونگ کوک مواجه شدم..
ی ماهی هست ک برای کامبک جدیدش با ی دختره ب اسم سوهی تمرین میکنه و میرقصه..
درسته میرقصه!..و توی رقصیدنم بدنشو لمس میکنهههههه..
بد نیم ساعت چم باتمه زدن رو تخت پاشدمو ب سمت سالن رفتم..
تصمیم گرفتم یکمی بش بی محلی کنم تا بفهمه...
منو کوک دختر عمو پسر عمو بودیم..
و امشبم خونه عموم ینی بابای کوک دعوت بودیم..
تصمیم داشتم زود تر از کوک راه بیفتمو اونو قال بزارم..
لباسم و پوشیدم و با ماشینم ب سمت خونه عموم حرکت کردم..
ساعت ماشین ۱۸:۴۱ دقیقه رو نشون میداد..
داشتم با آهنگ میخوندم ک با صدای زنگ گوشیم ک از ضبط ماشین در اومد هم آهنگ خفه شد هم من..
دیدن اسم بانی کوچولو لبخندی زدم اما بعد از یاداوری کاری ک کرده بود لبخند محو شدو رد تماس دادم..
ب آهنگ گوش کردنم ادامه دادم تا وقتی ک رسیدم دم در خونه..
بعد از زدن زنگ و بالا رفتن و سلام و احوال پرسی با کوک مواجه شدم ک رو مبل دو نفره نشسته بودو ب من نگاه میکرد..
از لجم رو مبل تک نفره ی آخر سالن نشستم..
(بابای کوک:ب.ک مامان کوک:م.ک بابای نیلا:ب.ن مامان نیلا:م.ن)
ب.ک:خب دخترم..بگو ببینم نوه ای ک بره ما نیاوردی بی خبر باشیم؟!..
نیلا:اوا عمووووو..
میدونستم پوزخند جونگ کوک و خیره بودنش رو من رو حس کنم..
ب.ن:راس میگه عموت نیلا..کم کم ب فکر بچه باشین(خنده)
از خجالت سرمو پایین انداختم..
بعد از نیم ساعت حرف زدن با احساس تشنگی و خشکی گلوم پاشدم تا برم آب بخورم..
تو آشپزخونه بودم ک دستای کسی دور کمرم حلقه شد..
خوب میدونستم اون شخص کیه..
با خیسی زیر گوشم سریع پسش زدم ک گفت
کوک:....
-----------------------------
یااااححح
خماریییییییییی
ادامش بدممم؟؟؟
۱۰.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.