رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:40
#اتوسا_حقیقی
با امیر از پشت یکی از پنجره های عمارت وارد اتاق شدیم و خیلی یواشکی داشتیم دمی شدیم که یه بادیگارد دیدمون و می خواست بقیه رو صدا کنه
امیر انکا:(تفنگمو در آوردم گرفتم جلو سرش)اگر حرف بزنی می کشمت
بادیگارد:باشه
امیر:گردنشو شکستم تا بی هوش بشه
ژاتیس:امیر ما باید بریم طبقه اول بریم داخل حیاط عمارت و صدا ایجاد کنیم تا بادیگارد ها بیان
امیر:اوکیه با رامین همه چیز رو اوکی کردم
ژاتیس:باش یواشکی وارد حیاط شدیم یه گلدون خیلی بزرگ می دونستم صدای خیلی بلندی میده رو شکستم و با امیر رفتم یه جا قایم شدم
رامین:من آتوسامیر رو دیدم گلدون رو شکستن و وقتی اومدن تو تله انداختیمشون که همه افراد عمارت اومدن بیرون
#رضا
با پانیذ و متین وقتی آتوسامیر گلدون رو شکستن افراد عمارت اومدن بیرون و من با متین و پانیذ رفتیم باهاشون بجنگیم آتوسامیر بهمون اضافه شدن
پانیذ:اییی پااام (بچه ها اینجا تیر می خوره تو پای پانیذ)
رضا:چییی پانیییذ
آتوسا:چ...چیشددد
رضا:پانیذممم خوبیییی
پانیذ:(با داد)من خوبم اردیا مهم ترههههههه
#امیر_روز
یه صدا هایی از حیاط میومد که فهمیدم یار های اردیا وارد عمارت شدن و سحر رو صدا زدم تا بریم باهاشون مبارزه کنیم
#نیکا
با رامین با طناب که وارد پنجره یکی از اتاق ها می شدیم وارد شدیم و به رامین گفتم بره دنبال ارسلان من میرم دنبال دیانا و چون نمی دونستم اتاق دیانا کجاست رفتم یه تفنگ گذاشتم رو سر یکی از بادیگارد ها و گفتم یا میگی یا می کشمت اونم سریع تفنگ رو برداشت و خودش رو کشت لعنتی
رفتم تک تک اتاق هارو گشتم که یکی از اتاق ها قفل بود و حدسم می گفت اتاق دیاناست و هرکاری کردم در نشکست ولی با خودم گفتم ممکنه تو یادسگارده که خودشو کشت کلید باشه تو جیبش گشتم یه کلید بود در اتاق رو باز کردم...
#دیانا
تو اتاق نشسته بودم و زار میزدم که در باز شد و نیکا بود
چییی نیکاااا(همو بغل کردن)
نیکا:چقدر دلم برات تنگ شده بود منگممم حالا وقت این چیزا نیست رکسانا کو؟
دیانا:نمی دونم
#رامین
(بچه دیگه برا اینکه رمان طولانی نشه رامین ارسلان و رکسانا رو پیدا می کنه)
دیانا:ارسلاااان (همو بغل می کنن)
رامین:بچه ها باید فرار کنیم
نیکا:خدارو شکر که بچه سالمه شما هم خوبین
دیانا:چیزی نمونده بود که به ماشین برسیم و فرار کنیم (از در پشتی فرار کردن) که دلم یهو درد گرفت (دلیلشم خودتون می دونید)
ارسلان:د...دیانا چی شددد
دیانا:هیچی خوبم و فرار کردیم
اینم یه پارت طولانی حمایتتتت
part:40
#اتوسا_حقیقی
با امیر از پشت یکی از پنجره های عمارت وارد اتاق شدیم و خیلی یواشکی داشتیم دمی شدیم که یه بادیگارد دیدمون و می خواست بقیه رو صدا کنه
امیر انکا:(تفنگمو در آوردم گرفتم جلو سرش)اگر حرف بزنی می کشمت
بادیگارد:باشه
امیر:گردنشو شکستم تا بی هوش بشه
ژاتیس:امیر ما باید بریم طبقه اول بریم داخل حیاط عمارت و صدا ایجاد کنیم تا بادیگارد ها بیان
امیر:اوکیه با رامین همه چیز رو اوکی کردم
ژاتیس:باش یواشکی وارد حیاط شدیم یه گلدون خیلی بزرگ می دونستم صدای خیلی بلندی میده رو شکستم و با امیر رفتم یه جا قایم شدم
رامین:من آتوسامیر رو دیدم گلدون رو شکستن و وقتی اومدن تو تله انداختیمشون که همه افراد عمارت اومدن بیرون
#رضا
با پانیذ و متین وقتی آتوسامیر گلدون رو شکستن افراد عمارت اومدن بیرون و من با متین و پانیذ رفتیم باهاشون بجنگیم آتوسامیر بهمون اضافه شدن
پانیذ:اییی پااام (بچه ها اینجا تیر می خوره تو پای پانیذ)
رضا:چییی پانیییذ
آتوسا:چ...چیشددد
رضا:پانیذممم خوبیییی
پانیذ:(با داد)من خوبم اردیا مهم ترههههههه
#امیر_روز
یه صدا هایی از حیاط میومد که فهمیدم یار های اردیا وارد عمارت شدن و سحر رو صدا زدم تا بریم باهاشون مبارزه کنیم
#نیکا
با رامین با طناب که وارد پنجره یکی از اتاق ها می شدیم وارد شدیم و به رامین گفتم بره دنبال ارسلان من میرم دنبال دیانا و چون نمی دونستم اتاق دیانا کجاست رفتم یه تفنگ گذاشتم رو سر یکی از بادیگارد ها و گفتم یا میگی یا می کشمت اونم سریع تفنگ رو برداشت و خودش رو کشت لعنتی
رفتم تک تک اتاق هارو گشتم که یکی از اتاق ها قفل بود و حدسم می گفت اتاق دیاناست و هرکاری کردم در نشکست ولی با خودم گفتم ممکنه تو یادسگارده که خودشو کشت کلید باشه تو جیبش گشتم یه کلید بود در اتاق رو باز کردم...
#دیانا
تو اتاق نشسته بودم و زار میزدم که در باز شد و نیکا بود
چییی نیکاااا(همو بغل کردن)
نیکا:چقدر دلم برات تنگ شده بود منگممم حالا وقت این چیزا نیست رکسانا کو؟
دیانا:نمی دونم
#رامین
(بچه دیگه برا اینکه رمان طولانی نشه رامین ارسلان و رکسانا رو پیدا می کنه)
دیانا:ارسلاااان (همو بغل می کنن)
رامین:بچه ها باید فرار کنیم
نیکا:خدارو شکر که بچه سالمه شما هم خوبین
دیانا:چیزی نمونده بود که به ماشین برسیم و فرار کنیم (از در پشتی فرار کردن) که دلم یهو درد گرفت (دلیلشم خودتون می دونید)
ارسلان:د...دیانا چی شددد
دیانا:هیچی خوبم و فرار کردیم
اینم یه پارت طولانی حمایتتتت
۵.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.