رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:41
#پانیذ
حالم خیلی بد بود ولی بخاطر اینکه اردیا که بهترین رفیقام بودن و از جونمم مهم تر بودن برام باید هر کاری می کردم
متین:بچه ها ما نمی تونیم باهاشون مقابله کنیم باید فرار کنیم
امیر انکا:باش
از اونجا سعی کردیم فرار کنیم و سوار ماشین بشیم
رضا:عزیزم خوبی؟
پانیذ:نمی تونم دیگه می خوام بمیرم
ژاتیس:عشقم (خطاب به امیر انکا)یه جا وایسا پانیذ حالش خیلی بده
امیر انکا:اوکی و به سمت بیمارستان حرکت کردیم
#دیانا
ارسلان خیلی دلم برات تنگ شده بود
نیکا:حالا اون پسره اشغال کاری باهات نکرد که
دیانا:چ...چی اره یعنی نه (بحث رو عوض می کنه)ارسلان سحر یار امیر روزه
نیکا:چی داری میگی
ارسلان:چطور ممکنه
دیانا:خودش اومد و گفت ارسلان رو مال خودم می کنم هق
رامین:نگران نباش دیانا ما نمی ذاریم.حالا برا اینکه متحد بشیم من و زن داداشم و داداشم هم به گروهتون اضافه شدیم و توی این مدت پولامون رو گذاشتیم روی هم تا یه عمارت بخریم
ارسلان:من واقعا به همتون مدیونم
نیکا:چاکریم
دیانا:بچه ها بقیه کووو
رامین:پانیذ زخمی شده بردنش بیمارستان
نیکا:چییی
دیانا:پسره عوضی
ارسلان:یعنی من زندش نمی ذارم
و به سمت عمارت حرکت کردیم
#پانیذ
وارد بیمارستان شدم که بستری بودم
دکتر:فقط یه همراه داخل باشه
ژاتیس:رضا بذار من برم
رضا:ولی اون رلمه
ژاتیس:خب دوست منم هست
پانیذ:رضا تو نمی نمی فهمی بعضی موقع ها هم جنس می تونه به آدم کمک کنه
رضا:باش عشقم
پانیذ:اگر ناراحتی اصن بیا
رضا:نه اوکیه
و ژاتیس امد پیشم و در اتاق رو بست
ژاتیس:الان در نداری؟
پانیذ:من پشیمون نیستم چون برا کسی که دوسش داشتم زخمی شدم
ژاتیس:حرفت قشنگ بود ولی خیلی دوست دارم دیانا رو ببینم چون تاحالا ندیدمش
چند دقیقه که حرف زدیم دکتر و بچه ها اومدن تو
دکتر:خانم کرمی شما باید عمل بشید و نگران نباشید ۵ ساعت بعد از عمل می تونید مرخص بشید
بچه ها:ممنونم
#رضا
خیلی نگران پانیذ بودم اگر اتفاقی براش میوفتاد تقصیر من بود نه اردیا چون من نتونستم ازش مراقبت کنم که دکتر اومد بیرون
رضا:چی شد آقا؟سالمه؟پاش خوبه؟حالش خوبه؟به هوش اومد؟
امیر انکا:برادر من امون بده بگه
دکتر:بله سالمن حالشون خوبه الان ساعت ۳ بعد از ظهر هست ساعت ۷ مرخص میشن نگران نباشید
ژاتیس:خیلی ممنون آقای دکتر
چند ساعت بعد🧭🚘🌴
پانیذم حالت خوبه؟
پانیذ:عشقم من حالم خوبه بخدا
رضا:خداروشکر و به طرف عمارت حرکت کردیم
یوهووو اینم دوتا پارت طولانی شاید امروز پارت گذاشتم شاید هم آخر هفته معلوم نیست
دوستون دارم زیاد لطفا حمایت کنید ❤️🩹
part:41
#پانیذ
حالم خیلی بد بود ولی بخاطر اینکه اردیا که بهترین رفیقام بودن و از جونمم مهم تر بودن برام باید هر کاری می کردم
متین:بچه ها ما نمی تونیم باهاشون مقابله کنیم باید فرار کنیم
امیر انکا:باش
از اونجا سعی کردیم فرار کنیم و سوار ماشین بشیم
رضا:عزیزم خوبی؟
پانیذ:نمی تونم دیگه می خوام بمیرم
ژاتیس:عشقم (خطاب به امیر انکا)یه جا وایسا پانیذ حالش خیلی بده
امیر انکا:اوکی و به سمت بیمارستان حرکت کردیم
#دیانا
ارسلان خیلی دلم برات تنگ شده بود
نیکا:حالا اون پسره اشغال کاری باهات نکرد که
دیانا:چ...چی اره یعنی نه (بحث رو عوض می کنه)ارسلان سحر یار امیر روزه
نیکا:چی داری میگی
ارسلان:چطور ممکنه
دیانا:خودش اومد و گفت ارسلان رو مال خودم می کنم هق
رامین:نگران نباش دیانا ما نمی ذاریم.حالا برا اینکه متحد بشیم من و زن داداشم و داداشم هم به گروهتون اضافه شدیم و توی این مدت پولامون رو گذاشتیم روی هم تا یه عمارت بخریم
ارسلان:من واقعا به همتون مدیونم
نیکا:چاکریم
دیانا:بچه ها بقیه کووو
رامین:پانیذ زخمی شده بردنش بیمارستان
نیکا:چییی
دیانا:پسره عوضی
ارسلان:یعنی من زندش نمی ذارم
و به سمت عمارت حرکت کردیم
#پانیذ
وارد بیمارستان شدم که بستری بودم
دکتر:فقط یه همراه داخل باشه
ژاتیس:رضا بذار من برم
رضا:ولی اون رلمه
ژاتیس:خب دوست منم هست
پانیذ:رضا تو نمی نمی فهمی بعضی موقع ها هم جنس می تونه به آدم کمک کنه
رضا:باش عشقم
پانیذ:اگر ناراحتی اصن بیا
رضا:نه اوکیه
و ژاتیس امد پیشم و در اتاق رو بست
ژاتیس:الان در نداری؟
پانیذ:من پشیمون نیستم چون برا کسی که دوسش داشتم زخمی شدم
ژاتیس:حرفت قشنگ بود ولی خیلی دوست دارم دیانا رو ببینم چون تاحالا ندیدمش
چند دقیقه که حرف زدیم دکتر و بچه ها اومدن تو
دکتر:خانم کرمی شما باید عمل بشید و نگران نباشید ۵ ساعت بعد از عمل می تونید مرخص بشید
بچه ها:ممنونم
#رضا
خیلی نگران پانیذ بودم اگر اتفاقی براش میوفتاد تقصیر من بود نه اردیا چون من نتونستم ازش مراقبت کنم که دکتر اومد بیرون
رضا:چی شد آقا؟سالمه؟پاش خوبه؟حالش خوبه؟به هوش اومد؟
امیر انکا:برادر من امون بده بگه
دکتر:بله سالمن حالشون خوبه الان ساعت ۳ بعد از ظهر هست ساعت ۷ مرخص میشن نگران نباشید
ژاتیس:خیلی ممنون آقای دکتر
چند ساعت بعد🧭🚘🌴
پانیذم حالت خوبه؟
پانیذ:عشقم من حالم خوبه بخدا
رضا:خداروشکر و به طرف عمارت حرکت کردیم
یوهووو اینم دوتا پارت طولانی شاید امروز پارت گذاشتم شاید هم آخر هفته معلوم نیست
دوستون دارم زیاد لطفا حمایت کنید ❤️🩹
۶.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.