تو را نه در صحرا و نه بر آبِ رودی
تو را نه در صحرا و نه بر آبِ رودی
تو را در قلبِ خانهی خدا یافتم.
در نخلستان، لبخند آن مرد-پیامبر- را که به رویت دیدم در حالی که خطاب قرارت داده بود و میگفت: «ابوتراب»؛ پدر خاک...
من هم مثل آنمرد -پیامبر- لبخند زدم به سخن پرودگارم که فرمود: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ» شما را از خاک آفریدم و به خاک بر میگردانم و بار دیگر از همان خاک بیرونتان میکنم.
چه خوش گفت شاعر: «سلام بر عشق. روزی که میآید.روزی که میمیرد و روزی که اهلش را تغییر میدهد»
سلام بر پدرخاکیان.
سلام بر زمین «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» روزی که نعره زد و اهلش را هراسان ساخت، سلام بر دستی که روی خاک گذاشته شد و پرسید «ما لَکِ؟» تو را چه شده ای زمین؟
«أُسکُني...» آرام بگیر.
و زمین آرام شد.
سلام بر باد
آنلحظهکه پرده بالا میبرد و آشکار میکند راز کعبه را. آن زمان که به شمار یقین آوردنگان میافزاید
و سلام بر تو که اگر همهی پردهها بالا روند بر یقین تو افزوده نمیشود. چرا که تویی «حَقُّ الْیَقین». آنکه از ابتدا همهچیز بر او آشکار بود و نهایت یقین است به پرودگار.
سلام بر آخرین تصویر شیعه در دنیای فانی.
سلام بر لحظهای که بدنش را در قبر میگذارند و صورتش را رو به قبله.
سلام بر آن چشمْ که در پایانِ زندگیِ دنیا نگاهش سمتِ آستان توست.
سلام بر مولود کعبه.
تو را در قلب خانهی خدا یافتم و خوشحالم که عمری، به سمتی نماز خواندهام که تو در آن متولد شدهای.
آری در بطن خانهی خدا جای توست.
من در قلب خانهی خدا امام را یافتم.
حضرت ابوتراب...خدا را شاکرم ...که در روز قیامت ضجه نمیزنم «یا لَیتَنْی کنْتُ تُرّابیا» ای کاش من هم از خاکیان بودم.
تو خریدار تربتی وچه حالی ست خاک پای تو بودن.
«مرا تربت کن.»
تو را در قلبِ خانهی خدا یافتم.
در نخلستان، لبخند آن مرد-پیامبر- را که به رویت دیدم در حالی که خطاب قرارت داده بود و میگفت: «ابوتراب»؛ پدر خاک...
من هم مثل آنمرد -پیامبر- لبخند زدم به سخن پرودگارم که فرمود: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ» شما را از خاک آفریدم و به خاک بر میگردانم و بار دیگر از همان خاک بیرونتان میکنم.
چه خوش گفت شاعر: «سلام بر عشق. روزی که میآید.روزی که میمیرد و روزی که اهلش را تغییر میدهد»
سلام بر پدرخاکیان.
سلام بر زمین «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» روزی که نعره زد و اهلش را هراسان ساخت، سلام بر دستی که روی خاک گذاشته شد و پرسید «ما لَکِ؟» تو را چه شده ای زمین؟
«أُسکُني...» آرام بگیر.
و زمین آرام شد.
سلام بر باد
آنلحظهکه پرده بالا میبرد و آشکار میکند راز کعبه را. آن زمان که به شمار یقین آوردنگان میافزاید
و سلام بر تو که اگر همهی پردهها بالا روند بر یقین تو افزوده نمیشود. چرا که تویی «حَقُّ الْیَقین». آنکه از ابتدا همهچیز بر او آشکار بود و نهایت یقین است به پرودگار.
سلام بر آخرین تصویر شیعه در دنیای فانی.
سلام بر لحظهای که بدنش را در قبر میگذارند و صورتش را رو به قبله.
سلام بر آن چشمْ که در پایانِ زندگیِ دنیا نگاهش سمتِ آستان توست.
سلام بر مولود کعبه.
تو را در قلب خانهی خدا یافتم و خوشحالم که عمری، به سمتی نماز خواندهام که تو در آن متولد شدهای.
آری در بطن خانهی خدا جای توست.
من در قلب خانهی خدا امام را یافتم.
حضرت ابوتراب...خدا را شاکرم ...که در روز قیامت ضجه نمیزنم «یا لَیتَنْی کنْتُ تُرّابیا» ای کاش من هم از خاکیان بودم.
تو خریدار تربتی وچه حالی ست خاک پای تو بودن.
«مرا تربت کن.»
۱۰.۴k
۰۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.