وقتی داری میرسی به چهل سالگی

وقتی داری می‌رسی به چهل سالگی،
اگر کسی را ملاقات کنی، این که نوع نگاه‌تان به زندگی یکسان است یا نظرات سیاسی مشابهی دارید
یا تجربه‌هایی مثل هم از سر گذرانده‌اید و این‌جور کلی‌گویی‌ها و کلی‌بافی‌ها کمکی به جذب شدن/جذب کردن نمی‌کند.

در آستانه‌ی چهل سالگی،
جزییات‌اند که جذابند. جزییاتِ خیلی خیلی جزیی.

این که ناگهان درمی‌یابی هر دو در لحظات هجوم تنهایی یک آهنگ را زمزمه می‌کنید (فکرش را بکن، از بین هزاران آهنگی که در این بیست و چند سال)
یا هر دو کجای تهران را دوست‌تر دارید (از میان این همه کوچه پس‌کوچه‌های پیچ‌درپیچِ پایتخت)
یا هر دو کدام جمله‌ها از کدام کتاب‌ها را همیشه به خاطر می‌آورید (از خلال میلیون‌ها کلماتی که این سال‌ها)
و هی، از همین خردک‌خاطره‌هایی که دو غریبه را در پایان دهه‌ی چهارم زندگی، آشنای هم می‌کند.

آه، چهل سالگی!
ای سن و سالِ سر سپردن به جزییات!

#حسین_وحدانی
#deep_feeling
دیدگاه ها (۳)

برزخ یعنی بخواهی دوست داشته شوی و دوست بداری ولی دیگر نتوانی...

اشک رازیستلبخند رازیستعشق رازیستاشک آن شب لبخند عشقم بود قصه...

عشققصه‌ای بود که مادر بزرگشب‌های زمستان برایم می‌بافت:یکی از...

حـــال آدم که دست خــودش نیست...!عکســـی می بینــد ،ترانــه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط