صدایم کن فقط گاهی
صدایم کن فقط گاهی...!
مرا بنْواز حوایم ...
دلم آشوب میخواهد!!!!
در این بی گاه بی گاهی!
در این حالم که جز تریاق زهرآلوده ی دستت نمیخواهم...
صدایم کن فقط گاهی...
شبی آمد که بازایی به خلوتگاه مغمومم...
به خلوتگاه ممنوعم که حتی هم خدایش نیست اینجا را...
بیا و پرت کن مارا...
بیا و پرت کن ما را ازین دلشوره ی واهی...
دلم افتادن دلهایمان بر پیکر دلشوره ها را باز میخواهد....
بیفتم مثل آن شب که...
تو سیب از دست من چیدی...
همه گفتند حوا بوده آن فرمان نبرداری...
فریب نفس خورده ست او...
نفهمیدند آنان که گناه من تو بر گردن گرفتی لیک....
دلم افتادن دلشوره میخواهد همین حالا...
بیفتم مثل آن شب که...
تو بودی شهوت حوا و ما در عمق گمراهی...
بیفتم پای یک کوهی...
بیفتم بر سر راهی...
نمیدانم، بیفتم گوشه ی چاهی...
و شاید قصه ی یوسف شبیه قصه ی ما بود...
چمیدانم...
زلیخایش شبیه محض حوا بود...
که میدانم تماما هر چه تقصیر است از یوسف برون آمد ...
ولی قربانی قصه...
شبیه قصه ی ما بود...
و قربانی زلیخا بود...
#محمدحسین_جسری
#محمد_حسین_جسری
#جسری
#عاشقانه
مرا بنْواز حوایم ...
دلم آشوب میخواهد!!!!
در این بی گاه بی گاهی!
در این حالم که جز تریاق زهرآلوده ی دستت نمیخواهم...
صدایم کن فقط گاهی...
شبی آمد که بازایی به خلوتگاه مغمومم...
به خلوتگاه ممنوعم که حتی هم خدایش نیست اینجا را...
بیا و پرت کن مارا...
بیا و پرت کن ما را ازین دلشوره ی واهی...
دلم افتادن دلهایمان بر پیکر دلشوره ها را باز میخواهد....
بیفتم مثل آن شب که...
تو سیب از دست من چیدی...
همه گفتند حوا بوده آن فرمان نبرداری...
فریب نفس خورده ست او...
نفهمیدند آنان که گناه من تو بر گردن گرفتی لیک....
دلم افتادن دلشوره میخواهد همین حالا...
بیفتم مثل آن شب که...
تو بودی شهوت حوا و ما در عمق گمراهی...
بیفتم پای یک کوهی...
بیفتم بر سر راهی...
نمیدانم، بیفتم گوشه ی چاهی...
و شاید قصه ی یوسف شبیه قصه ی ما بود...
چمیدانم...
زلیخایش شبیه محض حوا بود...
که میدانم تماما هر چه تقصیر است از یوسف برون آمد ...
ولی قربانی قصه...
شبیه قصه ی ما بود...
و قربانی زلیخا بود...
#محمدحسین_جسری
#محمد_حسین_جسری
#جسری
#عاشقانه
۷.۷k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.