هنوز در خوابهای من، دختر مسافری ست که کفشهایش را زیر بید
هنوز در خوابهای من، دختر مسافری ست که کفشهایش را زیر بید مجنون کنار جاده گم می کند. هنوز در خوابهای من، دختر ترسانی است که فانوس به دست در سیاهی کوچه به دنبال ردپایی آشنا از خودش میگردد. هنوز در خوابهای من، دختر چشم به راهی ست که کنار پنجره می نشیند و فال حافظ میگیرد. هنوز در خوابهای من، دختر بی حواسی ست که نمیداند قرار است برود یا بماند. هنوز در خوابهای من، دختر طلسم شده ای ست که هر شبگل سرخش را نوازش میکند تا مبادا اندوه خاکسپاری گلبرگهای پژمرده زودتر از قرار معهود، هر دو شان را به خواب ابدی فرو برد. همیشه و هنوز در خوابهای من، دختربی تابی شبیه من است که از خاطراتش ابر میسازد و بر آتش دل تنگش می باراند. من به رویا بودن محکومم! رنگ آدمیزادی نخواهم گرفت...
صبا راد
صبا راد
۳۲۲
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.