تکپارتی جین
تکپارتی جین
وقتی بعد عروسی میفهمی از یه زن دیگه یه بچه سه ماهِ داره ولی از زنِ طلاق گرفته...
________________
ات: جین واقعا میری بیمارستان؟ ( مثلا جین دکتره🦦)
جین: اوهوم
ات: باشه
جین: فعلا خدافظ
ویو ات
بازم مثل همیشه نصفهشبی رفت مطب
واقعا نمیفهمم همش میگه شیفت شبِ یا بجا یکی دیگه میره...
مشکوک میزنه
زنگ میزنم به بیمارستان
الکی که نی
( مثلا اسم مدیر بیمارستان یوجینِ🦦)
ات: الو؟ سلام
یوجین: سلام
ات: من همسر کیم هستم
یوجین: کیمکه زیاد داریم
ات: کیم سوکجین
یوجین: آ بله به سلامت رسیدن خونه؟
ات: بله
یوجین: مشکلی پیش اومده؟
ات: امروز جین بجا یکی دیگه وایمیسته؟
یوجین: نه اتفاقا ساعت ۸ شب فرستادیم رفت خونه
ات: آها بله متوجه شدم
یوجین: کاری باری؟
ات: نه ممنون خدانگهدار
یوجین: خدافس🗿🚬
ویو جین
بازم یه بهونه الکی جور کردم تا برم پیش بچهام
اون فقط ۳ ماهشه نباید اینطوری زندگی کنه
شاید اگر به ات بگم درک کنه
مادر خیانتکارش ولمون کرد
بالاخره رسیدم مهد
چهوون واقعا شخصیت مهربونی داره
اون مدیر مهدِ
اون قبول کرد تا یونچائه ( اسم بچه) رو نگه داره
رفتم داخل
جین: سلامممم
چهوون: سلام آقای کیم
چهوون: وقتی نبودید کلی بیقراری کرد
جین: ببخشید
چهوون: نه بابا چه ببخشیدی
چهوون: وظیفمه
جین: ممنون
جین یونچائه رو میبره
میره به سمت خونه نامجون
نامجون برادرش بود و تنها کسی بود که درکش میکرد
نامجون پلیس بود واسه همین فقط شبآ خونه بود
جین وقتی بدبخت میشد که نامجون شیفت شب باشه و دقیقا اون شب نامجون شیفت شب بود
ات پشت سر هم زنگ میزد به جین
جین با خودش گفت شاید بهتره به ات بگم پس به سمت خونه حرکت کرد
رسید به خونه و صورت عصبانی ات رو دید
اما ات تا چشمش به بچه خورد اونو برداشت بغلش کرد لپشو کشید
ات: عیجانننن
ات: مال کیه؟
جین: من...
و کل داستانو واسه ات تعریف میکنه
ات: اکشال ندره
ات: به یه ورم
ات: ولی بچه چه گوگولیلیللیلییییییییییییییییی
ات: اسمش چیه؟
جین: یونچائه
ات: عجب چیزی
_____________________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه
وقتی بعد عروسی میفهمی از یه زن دیگه یه بچه سه ماهِ داره ولی از زنِ طلاق گرفته...
________________
ات: جین واقعا میری بیمارستان؟ ( مثلا جین دکتره🦦)
جین: اوهوم
ات: باشه
جین: فعلا خدافظ
ویو ات
بازم مثل همیشه نصفهشبی رفت مطب
واقعا نمیفهمم همش میگه شیفت شبِ یا بجا یکی دیگه میره...
مشکوک میزنه
زنگ میزنم به بیمارستان
الکی که نی
( مثلا اسم مدیر بیمارستان یوجینِ🦦)
ات: الو؟ سلام
یوجین: سلام
ات: من همسر کیم هستم
یوجین: کیمکه زیاد داریم
ات: کیم سوکجین
یوجین: آ بله به سلامت رسیدن خونه؟
ات: بله
یوجین: مشکلی پیش اومده؟
ات: امروز جین بجا یکی دیگه وایمیسته؟
یوجین: نه اتفاقا ساعت ۸ شب فرستادیم رفت خونه
ات: آها بله متوجه شدم
یوجین: کاری باری؟
ات: نه ممنون خدانگهدار
یوجین: خدافس🗿🚬
ویو جین
بازم یه بهونه الکی جور کردم تا برم پیش بچهام
اون فقط ۳ ماهشه نباید اینطوری زندگی کنه
شاید اگر به ات بگم درک کنه
مادر خیانتکارش ولمون کرد
بالاخره رسیدم مهد
چهوون واقعا شخصیت مهربونی داره
اون مدیر مهدِ
اون قبول کرد تا یونچائه ( اسم بچه) رو نگه داره
رفتم داخل
جین: سلامممم
چهوون: سلام آقای کیم
چهوون: وقتی نبودید کلی بیقراری کرد
جین: ببخشید
چهوون: نه بابا چه ببخشیدی
چهوون: وظیفمه
جین: ممنون
جین یونچائه رو میبره
میره به سمت خونه نامجون
نامجون برادرش بود و تنها کسی بود که درکش میکرد
نامجون پلیس بود واسه همین فقط شبآ خونه بود
جین وقتی بدبخت میشد که نامجون شیفت شب باشه و دقیقا اون شب نامجون شیفت شب بود
ات پشت سر هم زنگ میزد به جین
جین با خودش گفت شاید بهتره به ات بگم پس به سمت خونه حرکت کرد
رسید به خونه و صورت عصبانی ات رو دید
اما ات تا چشمش به بچه خورد اونو برداشت بغلش کرد لپشو کشید
ات: عیجانننن
ات: مال کیه؟
جین: من...
و کل داستانو واسه ات تعریف میکنه
ات: اکشال ندره
ات: به یه ورم
ات: ولی بچه چه گوگولیلیللیلییییییییییییییییی
ات: اسمش چیه؟
جین: یونچائه
ات: عجب چیزی
_____________________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۱۱.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.