فیک (آخرین دیدار) پارت ۷
فیک (آخرین دیدار) پارت ۷
ا. ت و کوک رفتن خونه ساعت نزدیکه ۱۲شب بود همچی عالی پیشمی رفت که یهو کوک حالش بد شد و حالت تقوع بهش دست داد (میگم توقع چون حالتون ممکنه بهم بخوره-)
ا. ت که فهمید سریع دارو آوردو داد کوک بخوره برای ا. ت خیلی عجیب بود چون کوک فقط ی پیک الکل خورده بود و ممکن نبود حالشو بهم بزنه خلاصه کوک حالش بهتر شد چون دارو ها خواب آور بودن کوک خوابش برد ا. ت میخواست از اتاق بره بیرون که کوک دستشو کشیدو افتاد روی تخت کوک و کوک گفت
+لطفا نرو
_...... باشه(مظلوم)
خلاصه
صبح شد کوک وقتی بیدار شد کوک وقتی دید ا. ت کنارشه و خودش پیراهن تنش سریع از اتاق زد ییرون و یخ آجوما گفت ا. تو بیدار کنه که برگرده سر کارش
☆ا. ت دخترم بیدار شو
_ترو خداااا یکم دیگه
☆نمیشه ارباب منتظرته
_چئییییییییییییییییییییییییی
☆آره زود باش
(ا. ت سریع از اتاق زد بیرونو لباسشو پوشیدو رفت پایین)
_با من کار داشتید ارباب
+ببین من دیشب حالم بعد شد خب رفتم تو اتاق خوابیدم پس تو اونجا کنار من چیکاز میکردی هااا(عصبانی)
_ببینید من برای شما دارو اوردم بعد خواستم از اتاق شما برم بیرون که یهو دستمو کشیدید و گفتید نزو منم منتظر بودم شما بخوابید تا من برم همین
+خیلی خب بزو به لونا بگو برام قهوه بیاره
_چشم
پارت بعدی رو باید شرطا رو برسونید
لایک ۱۷
کامنت۱۰
#فیک
ا. ت و کوک رفتن خونه ساعت نزدیکه ۱۲شب بود همچی عالی پیشمی رفت که یهو کوک حالش بد شد و حالت تقوع بهش دست داد (میگم توقع چون حالتون ممکنه بهم بخوره-)
ا. ت که فهمید سریع دارو آوردو داد کوک بخوره برای ا. ت خیلی عجیب بود چون کوک فقط ی پیک الکل خورده بود و ممکن نبود حالشو بهم بزنه خلاصه کوک حالش بهتر شد چون دارو ها خواب آور بودن کوک خوابش برد ا. ت میخواست از اتاق بره بیرون که کوک دستشو کشیدو افتاد روی تخت کوک و کوک گفت
+لطفا نرو
_...... باشه(مظلوم)
خلاصه
صبح شد کوک وقتی بیدار شد کوک وقتی دید ا. ت کنارشه و خودش پیراهن تنش سریع از اتاق زد ییرون و یخ آجوما گفت ا. تو بیدار کنه که برگرده سر کارش
☆ا. ت دخترم بیدار شو
_ترو خداااا یکم دیگه
☆نمیشه ارباب منتظرته
_چئییییییییییییییییییییییییی
☆آره زود باش
(ا. ت سریع از اتاق زد بیرونو لباسشو پوشیدو رفت پایین)
_با من کار داشتید ارباب
+ببین من دیشب حالم بعد شد خب رفتم تو اتاق خوابیدم پس تو اونجا کنار من چیکاز میکردی هااا(عصبانی)
_ببینید من برای شما دارو اوردم بعد خواستم از اتاق شما برم بیرون که یهو دستمو کشیدید و گفتید نزو منم منتظر بودم شما بخوابید تا من برم همین
+خیلی خب بزو به لونا بگو برام قهوه بیاره
_چشم
پارت بعدی رو باید شرطا رو برسونید
لایک ۱۷
کامنت۱۰
#فیک
۶.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.