֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_196🎀•
دلبر كوچولو
-نه نیکا نوچ دیگه نمیزارم بمونه
با داد بلند ارسلان همه سمتش برگشتیم که امیر سریع یقمو ول کرد
-بی صاحاب شده این عمارت
-وقتی نیستی باید به موارد رسیدگی کنم
نفس عمیقی کشید
-خدمتکارت خیلی بی عفته
چشمام از تعجب دو سه درجه گشاد تر شد
-یعنی چی؟!
اکیر خودش به غمگین بودن زد
-ببین به من درخاست چیز میده بعد نمیدونم حتما....
ارسلان به ثانیه ای نکشیده اخماش تو هم رفت
-حرف مفت نزن میدونم از دیانا خوشت نمیاد داری حرف الکی میزنی
-نه داداش من چرا باید دروغ بگم خب فعلا باید برم سر زمینا
بی حرکت ایستاده بودم هیچ کاری نمیکردم
ارسلان دستی رو لبش کشید
-برو تو اشپزخونه پری
-ولی....
-سریع
با صدای دادش دستم روی گوشم گذاشتم اشکی از گوشه چشمام چکید
-چیشده دستت رو شده نمیتونم ولت کنم سریع میری دنبال این کارا من واقعا فکر میکردم....
-بخدا هیچ کاری نکردم ارسلان نیکا شاهده
-چرا باید دروغ بگه
-میخواست شلاقم بزنه وسط ده
-نه حرف تو خیلی قابل قبوله نه اون
#PART_196🎀•
دلبر كوچولو
-نه نیکا نوچ دیگه نمیزارم بمونه
با داد بلند ارسلان همه سمتش برگشتیم که امیر سریع یقمو ول کرد
-بی صاحاب شده این عمارت
-وقتی نیستی باید به موارد رسیدگی کنم
نفس عمیقی کشید
-خدمتکارت خیلی بی عفته
چشمام از تعجب دو سه درجه گشاد تر شد
-یعنی چی؟!
اکیر خودش به غمگین بودن زد
-ببین به من درخاست چیز میده بعد نمیدونم حتما....
ارسلان به ثانیه ای نکشیده اخماش تو هم رفت
-حرف مفت نزن میدونم از دیانا خوشت نمیاد داری حرف الکی میزنی
-نه داداش من چرا باید دروغ بگم خب فعلا باید برم سر زمینا
بی حرکت ایستاده بودم هیچ کاری نمیکردم
ارسلان دستی رو لبش کشید
-برو تو اشپزخونه پری
-ولی....
-سریع
با صدای دادش دستم روی گوشم گذاشتم اشکی از گوشه چشمام چکید
-چیشده دستت رو شده نمیتونم ولت کنم سریع میری دنبال این کارا من واقعا فکر میکردم....
-بخدا هیچ کاری نکردم ارسلان نیکا شاهده
-چرا باید دروغ بگه
-میخواست شلاقم بزنه وسط ده
-نه حرف تو خیلی قابل قبوله نه اون
۲.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.