مروارید آبی

مروارید آبی
Part ²⁷

_ هعی از دست تو دختر
ویو کوک
راننده من بودم و لانا بغلم نشسته بود و پدربزرگم پشت
سکوت سنگینی بود که پدربزرگ سکوت و شکست
=شماها کی همو شناختین بچه ها؟
_خب پدربزرگ ما از بچگی همبازی بودیم
+ولی فکرشو نمیکردیم در اینده باهم ازدواج میکنیم...
=الان خوشحالین؟ یا فقط دارین نقش بازی میکنین
کوک و لانا به هم نگاه میکنن*
_ بله پدربزرگ خوشحالیم
=پس باید بچه دار شین (لبخند)
+ما تازه دیشب با هم ازدواج کردیم تا به هم عادت بخوایم بکنیم دوسال طول میکشه پدربزرگ
حالا بعد دوسال راجبش من و کوک فکر میکنیم (یعنی به کسی ربطی نداره)
=درسته مهم خود شماها هستین ایشالا به پای هم پیر و خوشبخت شین (لبخند)
_+ممنون
فلش بک به عمارت پدر کوک*
ویو لانا
بعداز اینکه پدر و مادر کوک به پدربزرگ احوالپرسی کردن صدای زنگ در به صدا درومد
که بعد از چند دقیقه یه زن حدودا چهل ساله و دو مرد وارد عمارت شدن....
علامت زنه $
$سلام پدر (لبخند خوشحال)
=بح بح دختر قشنگم سلامم(لبخند)
$=🫂
با بازو زد به بازوی کوک
+کوک (اروم)
_هوم؟
+این کیه؟
_عمه امم
+مسخره
_جدی میگم
که زنه اومد سمت من و کوک
توی تالار دیشب ندیده بودمش...
$سلام به برادر زاده قشنگم (لبخند)
+عع پس واقعا عمه شه (تو دلش)



#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۰)

مروارید آبیPart ²⁸+عع پس واقعا عمه شه (تو دلش)_ خوش اومدید ع...

مروارید آبی Part ²⁹لانا با همون قیافه تعجب و کلافه به کوک نگ...

گردنبند ات که تهیونگ هدیه میده#رمان #فیک #سناریو #واکنشات#جو...

مروارید آبی Part ²⁶جیهوپ و جیمین و تهیونگم داشتن پشت سر پدرب...

پارت جدید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط