My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹²🪐🦖
سرشو عقب کشید و از اتاق خارج شد...
نفس عمیقی کشید و دستشو رو قلبی که با سرعت هرچه تمام به سینه اش می کوبید گذاشت..
روی تخت دراز کشید و اتفاقات این اواخر رو مرور کرد هیچ خاطره خوشی ازشون نداشت...
نفهمید کی چشماش گرم شد و به خواب رفت..
"جونگکوک"
با صورتی خشک و خشن وارد شرکت شد...
همه به احترامش بلند شدند و سلام کردن که جونگکوک با تکون دادن سرش اکتفا کرد..
وارد اتاقش شد و روی صندلی نشست...
همه فکر میکردن جونگکوک فقط یه شرکت داره و تمام زندگیش به شرکتش بستگی داره..
کی میتونست حدس بزنه که جونگکوک تو کار حمل مواد مخدرباشه؟؟!!
هیچکس..!!
باصدای تلفن شرکت از افکار شومش بیرون کشید و مثل همیشه با صدای خشک و سرد جواب داد...
کوک: بله..؟!
*رئیس آقای لی جونگ آن اومده میخواد شمارو ببینن..
جونگکوک با شنیدن اسم لی جونگ آن پوزخندی زد و گفت...
کوک: بفرستینش داخل..
*چشم...
میدونست همچین اتفاقی میوفته.. میدونست همچین روزی میرسه و بلاخره رسید... پوزخندش رو حفظ کرد و منتظر شد.. با صدای در سرشو بالا آورد و به فرد رو به رو نگاه کرد.. جونگکوک به حرف اومد و گفت...
کوک: این دیدار رو مدیون کی هستم آقای لی جونگ آن؟
مرد لبخند دستپاچه ای زد و با اضطراب گفت..
لی جونگ: اومدم بهتون سر بزنم و باهم حرف بزنیم آقای جئون...
جونگ کوک با نیشخند بهش خیره شد.. اون دوای درد طرف مقابل رو میدونست...
کوک: اوه کنجکاو شدم درباره چی میخواین صحبت کنین..؟
لی جونگ: میشه از تو یه خواهشی داشته باشم؟
کوک: البته بفرمایید...
لی جونگ: م..میشه شراکتمون رو به هم نزنیم؟
جونگ کوک با تعجب ساختگی گفت..
کوک1 واقعا...؟ چیشده که نظرت عوض شده..؟ هنوز بیست و چهار ساعت از حرفی زدی نگذشته...؟ قرار بود با شرکت THD قرارداد ببندیدن بعد یهو میاین میگین نظرتون عوض شده..؟ من نمیتونم با کسی که حرف الانش با دیشبش یکی نیست شراکتمو ادامه بدم آقای لی جونگ آن...
لی جونگ آن با اضطراب گفت..
لی جونگ: آقای جئون لطفا من فهمیدم اون شرکت هیچ سودی برام نداره خواهش میکنم...
کوک: باشه فکرامو میکنم و بهتون خبر میدم..
لی جونگ آن تشکری کرد و سمت در رفت و خارج شد...
جونگکوک به یه نقطه خیره شد اما یهو کتشو برداشت و از شرکت بیرون زد..
سوار ماشین شد و به سمت بار قدیمی حرکت کرد... امشب میخواست به خودش حال بده..
وارد بار شد و روی صندلی نشست... گارسون به سمتش اومد و گفت..
*چی میل دارین آقای جئون...؟
کوک: همون همیشگی فقط به اون رئیست بگو یکی از هر*زه های تنگ و کار بلدشو بفرسته اتاق..
گارسون سرشو تکون داد و رفت...
جونگ کوک به طرف دیگه بار نگاه کرد.. گارسون دوباره به سمتش قدم برداشت... ویسکی رو روی میز گذاشت و به جونگ کوک گفت..
*انجام شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...!✨
گزارش نکنین..!🥲🤌🏻
Part¹²🪐🦖
سرشو عقب کشید و از اتاق خارج شد...
نفس عمیقی کشید و دستشو رو قلبی که با سرعت هرچه تمام به سینه اش می کوبید گذاشت..
روی تخت دراز کشید و اتفاقات این اواخر رو مرور کرد هیچ خاطره خوشی ازشون نداشت...
نفهمید کی چشماش گرم شد و به خواب رفت..
"جونگکوک"
با صورتی خشک و خشن وارد شرکت شد...
همه به احترامش بلند شدند و سلام کردن که جونگکوک با تکون دادن سرش اکتفا کرد..
وارد اتاقش شد و روی صندلی نشست...
همه فکر میکردن جونگکوک فقط یه شرکت داره و تمام زندگیش به شرکتش بستگی داره..
کی میتونست حدس بزنه که جونگکوک تو کار حمل مواد مخدرباشه؟؟!!
هیچکس..!!
باصدای تلفن شرکت از افکار شومش بیرون کشید و مثل همیشه با صدای خشک و سرد جواب داد...
کوک: بله..؟!
*رئیس آقای لی جونگ آن اومده میخواد شمارو ببینن..
جونگکوک با شنیدن اسم لی جونگ آن پوزخندی زد و گفت...
کوک: بفرستینش داخل..
*چشم...
میدونست همچین اتفاقی میوفته.. میدونست همچین روزی میرسه و بلاخره رسید... پوزخندش رو حفظ کرد و منتظر شد.. با صدای در سرشو بالا آورد و به فرد رو به رو نگاه کرد.. جونگکوک به حرف اومد و گفت...
کوک: این دیدار رو مدیون کی هستم آقای لی جونگ آن؟
مرد لبخند دستپاچه ای زد و با اضطراب گفت..
لی جونگ: اومدم بهتون سر بزنم و باهم حرف بزنیم آقای جئون...
جونگ کوک با نیشخند بهش خیره شد.. اون دوای درد طرف مقابل رو میدونست...
کوک: اوه کنجکاو شدم درباره چی میخواین صحبت کنین..؟
لی جونگ: میشه از تو یه خواهشی داشته باشم؟
کوک: البته بفرمایید...
لی جونگ: م..میشه شراکتمون رو به هم نزنیم؟
جونگ کوک با تعجب ساختگی گفت..
کوک1 واقعا...؟ چیشده که نظرت عوض شده..؟ هنوز بیست و چهار ساعت از حرفی زدی نگذشته...؟ قرار بود با شرکت THD قرارداد ببندیدن بعد یهو میاین میگین نظرتون عوض شده..؟ من نمیتونم با کسی که حرف الانش با دیشبش یکی نیست شراکتمو ادامه بدم آقای لی جونگ آن...
لی جونگ آن با اضطراب گفت..
لی جونگ: آقای جئون لطفا من فهمیدم اون شرکت هیچ سودی برام نداره خواهش میکنم...
کوک: باشه فکرامو میکنم و بهتون خبر میدم..
لی جونگ آن تشکری کرد و سمت در رفت و خارج شد...
جونگکوک به یه نقطه خیره شد اما یهو کتشو برداشت و از شرکت بیرون زد..
سوار ماشین شد و به سمت بار قدیمی حرکت کرد... امشب میخواست به خودش حال بده..
وارد بار شد و روی صندلی نشست... گارسون به سمتش اومد و گفت..
*چی میل دارین آقای جئون...؟
کوک: همون همیشگی فقط به اون رئیست بگو یکی از هر*زه های تنگ و کار بلدشو بفرسته اتاق..
گارسون سرشو تکون داد و رفت...
جونگ کوک به طرف دیگه بار نگاه کرد.. گارسون دوباره به سمتش قدم برداشت... ویسکی رو روی میز گذاشت و به جونگ کوک گفت..
*انجام شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...!✨
گزارش نکنین..!🥲🤌🏻
۳.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲