صدای خنده های بلندش کل محوطه رو برداشته بود. لبخند زدم، م
صدای خنده های بلندش کل محوطه رو برداشته بود. لبخند زدم، محو...
همیشه وقتی می خواست چیزی تعریف کنه، کلی شور و هیجان چاشنیش میکرد. دستاشو زد به هم
- واااای نمیدونی که! دیشب بساطی داشتیم عجیب! پسره ی خر با خودش نگفته اینجا خوابگاهه، یه عطسه کنی همه عالم و آدم خبردار میشن! برداشته با دوست دختر اون پسره که بهت گفتم تازه اومده اتاقشون ریخته رو هم! هیچی دیگه، بچه ها به پسره رسونده بودن که اینجوریه جریان. آقا باید میدیدیش! اومده بود وایستاده بود وسط راهرو به هوار هوار! یَک دعوایی راه افتاد که بیا و ببین! اون هی قسم و آیه شاهد میاورد که فکر نمی کرده دختره با اینه، خیال می کرده با یکی دیگه ست! پسره هم شده بود عینهو اژدها! هی داد می زد اصلا من نه، یکی دیگه! اصلا آدمِ صد پشت غریبه! با چه رویی همچین خبطی کردی؟! داد می زد بی شرف گیرم رفیق نبودیم، دشمنم با دشمنش همچین نمی کنه!
این وسط این هم اتاقی اسکول منم از ترسِ دماغ عملیش رفته بود پشتِ دیوار قایم شده بود هی میگفت صدبار گفتم توو خوابگاه از این قلطا نکنین، ببرین بیرون این گندکاریاتونو، دعوا خطرناکه!
دوباره زد زیر خنده. محو تر لبخند زدم. توی سکوت راهمو کج کردم و نشستم رو نیمکتِ سبزِ جلوی دانشکده. دنبالم اومد و نشست کنارم.
هوای سرد پائیزو با یه دم عمیق دادم توو ریه هام
+ خوابگاه مام همینجوریه، خبرا توش سریع میپیچه!
یعنی اولش فکر میکردم فقط خوابگاه ما اینجوریه، بعد دیدم نه! مال شمام همینه.
بعد دیدم ربطی به خوابگاه نداره، به دخترونه پسرونه شم همین طور! خاصیت دنیاست! هیچی توش پنهون نمیمونه. بالاخره دست روزگار یه روزی، یه جایی، هر جوری که شده، حقیقتو میاره میذاره کف دست همونی که باید خبردار شه ازش.
مشکل از ماست که حالیمون نیست خوابگاه و دانشگاه و کوچه و خیابون و شهر و بیابونش فرقی نداره، خیانت خیانته! حالیمون نیست بار کج به منزل نمیرسه. حالیمون نیست هیچ رازی تا ابد راز نمیمونه! بالاخره یه روزی گوش فلکو پر میکنه با فریاداش.
نگاهش نمیکردم اما صدای نفسای عمیق و مقطعش پر شده بود توو سرم، کف دستم گز گز میکرد بسکه محکم مشتشون کرده بودم. ناخونام فرو رفته بود توو گوشت دستم انگار.
+ همون موقعی که برگشته بودم شهرم و دختره رو برداشته بودی برده بودی بلور واسه شام، من نبودم اما خدام بود!
توی شهر به این بزرگی، بین این همه آدم غریبه، یه جایی بیرون از این دانشگاه و خوابگاه و آدماش، خبر دهن به دهن چرخید و اومد و خنجر شد و صاف نشست وسط سینه م...
چیزی نگفتم چون حتی ارزش جر و بحثم نداشتی دیگه برام، کاری به کار اون دختره هم نداشتم و ندارم، زمونه بهتر از من بلده جوابشو بده...
با نفس عمیقم بغضمو فرو دادم.
+ ولی یه چیزی رو می دونی؟! توی قصه ت خوابگاهتون و آدماش بی تقصیرن، مقصر ذات خراب و فراموشکار رفیقت و تو و خیلی از ما آدماست که یادمون میره حقیقت چلاغم که باشه، شاید دیر، ولی بالاخره به مقصدش میرسه!
با پوزخندِ پر از بغضم خیره شدم به سکوتش. رنگ پریده و دستای لرزون و سرِ به زیر افتاده ش هیچی از گن️اهش کم نمیکرد، پشیمونیشم همین طور. اعتمادم شکسته بود، بدم شکسته بود. یه جوری که نشه وصله پینه ش کرد...
از جام بلند شدم.
+ من میرم.
تو بمون با دنیای خیانت و دروغ و صدرنگیت...
خوش باش با آدمایی شبیهِ خودت، اینجوری برای همه بهتره، خودتم راحت تری!
بدون این که به خودم زحمت خداحافظی کردن بدم، بی اینکه برای آخرین بار نگاهش کنم، قدمامو تند کردم و ازش دور شدم و خدا خدا کردم گردیِ این زمینِ لعنتیم، شده حتی اتفاقی رو به روم نکنه با آدمی که آشنای دیروزم بود و غریبه ی همه ی فرداهای نیومده م.
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
همیشه وقتی می خواست چیزی تعریف کنه، کلی شور و هیجان چاشنیش میکرد. دستاشو زد به هم
- واااای نمیدونی که! دیشب بساطی داشتیم عجیب! پسره ی خر با خودش نگفته اینجا خوابگاهه، یه عطسه کنی همه عالم و آدم خبردار میشن! برداشته با دوست دختر اون پسره که بهت گفتم تازه اومده اتاقشون ریخته رو هم! هیچی دیگه، بچه ها به پسره رسونده بودن که اینجوریه جریان. آقا باید میدیدیش! اومده بود وایستاده بود وسط راهرو به هوار هوار! یَک دعوایی راه افتاد که بیا و ببین! اون هی قسم و آیه شاهد میاورد که فکر نمی کرده دختره با اینه، خیال می کرده با یکی دیگه ست! پسره هم شده بود عینهو اژدها! هی داد می زد اصلا من نه، یکی دیگه! اصلا آدمِ صد پشت غریبه! با چه رویی همچین خبطی کردی؟! داد می زد بی شرف گیرم رفیق نبودیم، دشمنم با دشمنش همچین نمی کنه!
این وسط این هم اتاقی اسکول منم از ترسِ دماغ عملیش رفته بود پشتِ دیوار قایم شده بود هی میگفت صدبار گفتم توو خوابگاه از این قلطا نکنین، ببرین بیرون این گندکاریاتونو، دعوا خطرناکه!
دوباره زد زیر خنده. محو تر لبخند زدم. توی سکوت راهمو کج کردم و نشستم رو نیمکتِ سبزِ جلوی دانشکده. دنبالم اومد و نشست کنارم.
هوای سرد پائیزو با یه دم عمیق دادم توو ریه هام
+ خوابگاه مام همینجوریه، خبرا توش سریع میپیچه!
یعنی اولش فکر میکردم فقط خوابگاه ما اینجوریه، بعد دیدم نه! مال شمام همینه.
بعد دیدم ربطی به خوابگاه نداره، به دخترونه پسرونه شم همین طور! خاصیت دنیاست! هیچی توش پنهون نمیمونه. بالاخره دست روزگار یه روزی، یه جایی، هر جوری که شده، حقیقتو میاره میذاره کف دست همونی که باید خبردار شه ازش.
مشکل از ماست که حالیمون نیست خوابگاه و دانشگاه و کوچه و خیابون و شهر و بیابونش فرقی نداره، خیانت خیانته! حالیمون نیست بار کج به منزل نمیرسه. حالیمون نیست هیچ رازی تا ابد راز نمیمونه! بالاخره یه روزی گوش فلکو پر میکنه با فریاداش.
نگاهش نمیکردم اما صدای نفسای عمیق و مقطعش پر شده بود توو سرم، کف دستم گز گز میکرد بسکه محکم مشتشون کرده بودم. ناخونام فرو رفته بود توو گوشت دستم انگار.
+ همون موقعی که برگشته بودم شهرم و دختره رو برداشته بودی برده بودی بلور واسه شام، من نبودم اما خدام بود!
توی شهر به این بزرگی، بین این همه آدم غریبه، یه جایی بیرون از این دانشگاه و خوابگاه و آدماش، خبر دهن به دهن چرخید و اومد و خنجر شد و صاف نشست وسط سینه م...
چیزی نگفتم چون حتی ارزش جر و بحثم نداشتی دیگه برام، کاری به کار اون دختره هم نداشتم و ندارم، زمونه بهتر از من بلده جوابشو بده...
با نفس عمیقم بغضمو فرو دادم.
+ ولی یه چیزی رو می دونی؟! توی قصه ت خوابگاهتون و آدماش بی تقصیرن، مقصر ذات خراب و فراموشکار رفیقت و تو و خیلی از ما آدماست که یادمون میره حقیقت چلاغم که باشه، شاید دیر، ولی بالاخره به مقصدش میرسه!
با پوزخندِ پر از بغضم خیره شدم به سکوتش. رنگ پریده و دستای لرزون و سرِ به زیر افتاده ش هیچی از گن️اهش کم نمیکرد، پشیمونیشم همین طور. اعتمادم شکسته بود، بدم شکسته بود. یه جوری که نشه وصله پینه ش کرد...
از جام بلند شدم.
+ من میرم.
تو بمون با دنیای خیانت و دروغ و صدرنگیت...
خوش باش با آدمایی شبیهِ خودت، اینجوری برای همه بهتره، خودتم راحت تری!
بدون این که به خودم زحمت خداحافظی کردن بدم، بی اینکه برای آخرین بار نگاهش کنم، قدمامو تند کردم و ازش دور شدم و خدا خدا کردم گردیِ این زمینِ لعنتیم، شده حتی اتفاقی رو به روم نکنه با آدمی که آشنای دیروزم بود و غریبه ی همه ی فرداهای نیومده م.
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
۱۲.۹k
۲۲ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.