فردا صبح

فردا صبح
ا.ت ویو
از خواب بلند شدم که دیدم توی بغل اربابم
خواستم بلند بشم که دستمو گرفت منو کشوند توی بغلش
جیمین: کجا به این زودی
ا.ت: ا ارباب میخوام برم حموم
جیمین: پس منم باهات میام(پوزخند )
ا.ت: چ چی اما
جیمین:ازت نظر نخواستم
ا.ت: اصن نخواستم برم حموم بریم صبحونه بخوریم
جیمین: اوممم آره بریم صبحونه بخوریم

جیمین ویو
نشستیم و منتطر موندم که آجوما جام خون رو بیاره و بخورم ا.ت شروع کرد به خوردن
ا.ت: نمیخوای بخوری
جیمین: منتظرم جام خون رو آنوما برام بیاره
ا.ت: آهان
خدمتکار: بفرمایین ارباب جام خون تون (عشوه)
جیمین: خوبه میتونی بری

جام خون رو توی دستم گرفتم و خوردم یه حسی بهم داد و انگار توی ذهنم تکرار میشد اون خون داخل جام رو نخورم اما اهمیت ندادم و خون رو خوردم

چند دقیقه بعد
ا.ت ویو
هردو بعد از خوردن صبحونه نشستیم رو کاناپه انگار جیمین بی حال بود با خودم گفتم حتما خسته اس
جیمین: من میرم بخوابم
ا.ت: باوش

جیمین رفت بخوابه که با صدای افتادن یه چیزی ترسیدم برگشتم دیدم ............


لایک: ۲۰
دیدگاه ها (۴)

حوصلم سر رفته تکپارتی درخواستی فیک درخواستی خواستین بگین بنو...

عزیزم ما زنیمقدرت مارو پیدا میکنه

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط