ماجرای کلاه من و کلاغ و که یادتون هست
ماجرای کلاه من و کلاغ و که یادتون هست
و امروز در پارک هنرمندان ماجرای گربه و سگ هاااا
وقتی رفتم بشینم روی نیمکت ، این گربه با سرعت اومد سمتم و جلوی پام ایستاد و با نگاه خاصش منو کمی ترسوند تا اینکه زینب مشغولش کرد
کمی بعد ...
جمعی از افراد سگهای فانتزی و خوشجل و موشجل آورده بودن پارک تا سگها با هم بازی کنن
با فاصله زیاد ایستاده بودیم و بازیشونو نگاه میکردیم
تو اوج بازی ،یکی از سگها راهشو به سمت من کج کرد و با سرعت اومد سمت من و مابقی سگها دنبالش
منم فقط میپریدم هوا و چشمامو بسته بودم و جیغ میزدم ،تا اینکه صاحباشون اومدن و جمعشون کردن
یکی از دوستام گفت بخاطر انرژی بالا و رنگ زرد حیوانات میان سمتت💛
و امروز در پارک هنرمندان ماجرای گربه و سگ هاااا
وقتی رفتم بشینم روی نیمکت ، این گربه با سرعت اومد سمتم و جلوی پام ایستاد و با نگاه خاصش منو کمی ترسوند تا اینکه زینب مشغولش کرد
کمی بعد ...
جمعی از افراد سگهای فانتزی و خوشجل و موشجل آورده بودن پارک تا سگها با هم بازی کنن
با فاصله زیاد ایستاده بودیم و بازیشونو نگاه میکردیم
تو اوج بازی ،یکی از سگها راهشو به سمت من کج کرد و با سرعت اومد سمت من و مابقی سگها دنبالش
منم فقط میپریدم هوا و چشمامو بسته بودم و جیغ میزدم ،تا اینکه صاحباشون اومدن و جمعشون کردن
یکی از دوستام گفت بخاطر انرژی بالا و رنگ زرد حیوانات میان سمتت💛
- ۸.۳k
- ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط