خسی در میقات
#خسی_در_میقات
#جلال_آل_احمد
-اولین نکته ای که بعد خوندن کتاب به ذهنم رسید و شاید بی ربط هم باشه، این مسئله است: من قبلا هم از قلم نویسنده کتاب خونده بودم، اما این کتاب خیلی حس خوب پایدار بودن زبان فارسی رو بهم داد، چون دو سه جا که یا تغییر نوشتاری بر اثر گذشت زمان بود یا رسم الخط نویسنده(مثل کلمه انگلیسی و فرانسه) تازه بعد چندبار گفتنش متوجه شدم منظورش چی بوده😂 و بعدش فکر کردم چقدر خوبه که الحمدالله رسم الخط ها حفظ شده و بدون سختی زیاد میشه همچین اثر تاریخی رو خوند.
-ماجراجویی ورفتن وگشتن ودیدن وحرف زدن؛ نویسنده رو وسط گود قرار داده بود، شاید به خاطر همین حس ملموس بدون شعار رومنتقل می کرد.
- از همون اول کتاب انتظار یه سفرنامه ی شسته رفته ی به نتیجه برسون و واضح رونداشتم! وبه نظرم نویسنده عالی شروع کرده بود که گفت« بزُ گری که می خواهد خودش را بیشتر گم کند!»
- نگاه غُر غروی (البته به حق) جلال که نسبت به رفتار هم کاروانی هاش، سرکاروان، سازمان حج سعودی، بهداشت اونجا و ... خیلی پررنگ بود، و جالبیش این بود که خیلی تورفتارش بروز نداشت...آدم خوشش میومد از این همسفر
- تحلیل هایی که می کرد و به قول خودش «غرب زدگی» هایی که بیان می کرد جالب بود. حیف که هی خودش می بُرید و ادامه نمی داد.
- پیشنهاد بین المللی کردن اداره ی حج برام جالب بود، در حادثه ی منا هم آقا همین روگفتن، چرا نمیشه خُب؟!
-برام جالب بوده که جلال نماز نمی خونده و در ایام حج تازه شروع کرده بوده به نماز خوندن واون یه تیکه ای که می گه «بزرگ ترین غبن این سال های بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده با بویش، با لطافت سرمایش...» چقدر حس خوبی به ادم می ده.
-به نظرم اوج احساس نویسنده هم اونجاست که می گه « دیدم تنها *خسی* است که به *میقات* آمده نه *کسی* و *میعادی* ...و دیدم که *وقت* ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان ومیقات در هر لحظه ای و هرجا....»
پ.ن: روشی نو در معرفی کتاب:). -البته صادقانه اش اینکه این رو برای گروه دیگه ای نوشته بودم، همونو رونوشت کردم این جا!!!
پ.ن۲: چه گروه با برکتی بود!
سه تا باهاش کتاب خوندم... چقدر نظراتی که آخرش می دادیم خوندن کتاب رو دلچسب تر می کرد...حیف که تموم شد! از ثمرات اون گروه توفیق خوندن یه کتابی بود که تا آخر خرداد باید تموم شه! و تموم می شه ان شاءالله و چقددددددر آرزوم بود که بخونمش!
پ.ن۳: مامانم جلال رو دوست داشت! منم چون مامانم دوست داشت دوستش داشتم...بیشتر که آثارش رو خوندم فهمیدم تصمیم خوبی بود!:-)
پ.ن۴: یه کتاب قطور درکتابخونه مادر جان هست به نام «جلال شناسی» خیلی دوست دارم بیشتر بشناسمش و بخونم! کتاب لاغر تر نمی شناسین؟
#کتاب
#جلال_آل_احمد
-اولین نکته ای که بعد خوندن کتاب به ذهنم رسید و شاید بی ربط هم باشه، این مسئله است: من قبلا هم از قلم نویسنده کتاب خونده بودم، اما این کتاب خیلی حس خوب پایدار بودن زبان فارسی رو بهم داد، چون دو سه جا که یا تغییر نوشتاری بر اثر گذشت زمان بود یا رسم الخط نویسنده(مثل کلمه انگلیسی و فرانسه) تازه بعد چندبار گفتنش متوجه شدم منظورش چی بوده😂 و بعدش فکر کردم چقدر خوبه که الحمدالله رسم الخط ها حفظ شده و بدون سختی زیاد میشه همچین اثر تاریخی رو خوند.
-ماجراجویی ورفتن وگشتن ودیدن وحرف زدن؛ نویسنده رو وسط گود قرار داده بود، شاید به خاطر همین حس ملموس بدون شعار رومنتقل می کرد.
- از همون اول کتاب انتظار یه سفرنامه ی شسته رفته ی به نتیجه برسون و واضح رونداشتم! وبه نظرم نویسنده عالی شروع کرده بود که گفت« بزُ گری که می خواهد خودش را بیشتر گم کند!»
- نگاه غُر غروی (البته به حق) جلال که نسبت به رفتار هم کاروانی هاش، سرکاروان، سازمان حج سعودی، بهداشت اونجا و ... خیلی پررنگ بود، و جالبیش این بود که خیلی تورفتارش بروز نداشت...آدم خوشش میومد از این همسفر
- تحلیل هایی که می کرد و به قول خودش «غرب زدگی» هایی که بیان می کرد جالب بود. حیف که هی خودش می بُرید و ادامه نمی داد.
- پیشنهاد بین المللی کردن اداره ی حج برام جالب بود، در حادثه ی منا هم آقا همین روگفتن، چرا نمیشه خُب؟!
-برام جالب بوده که جلال نماز نمی خونده و در ایام حج تازه شروع کرده بوده به نماز خوندن واون یه تیکه ای که می گه «بزرگ ترین غبن این سال های بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده با بویش، با لطافت سرمایش...» چقدر حس خوبی به ادم می ده.
-به نظرم اوج احساس نویسنده هم اونجاست که می گه « دیدم تنها *خسی* است که به *میقات* آمده نه *کسی* و *میعادی* ...و دیدم که *وقت* ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان ومیقات در هر لحظه ای و هرجا....»
پ.ن: روشی نو در معرفی کتاب:). -البته صادقانه اش اینکه این رو برای گروه دیگه ای نوشته بودم، همونو رونوشت کردم این جا!!!
پ.ن۲: چه گروه با برکتی بود!
سه تا باهاش کتاب خوندم... چقدر نظراتی که آخرش می دادیم خوندن کتاب رو دلچسب تر می کرد...حیف که تموم شد! از ثمرات اون گروه توفیق خوندن یه کتابی بود که تا آخر خرداد باید تموم شه! و تموم می شه ان شاءالله و چقددددددر آرزوم بود که بخونمش!
پ.ن۳: مامانم جلال رو دوست داشت! منم چون مامانم دوست داشت دوستش داشتم...بیشتر که آثارش رو خوندم فهمیدم تصمیم خوبی بود!:-)
پ.ن۴: یه کتاب قطور درکتابخونه مادر جان هست به نام «جلال شناسی» خیلی دوست دارم بیشتر بشناسمش و بخونم! کتاب لاغر تر نمی شناسین؟
#کتاب
۳۹.۹k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.