در آن دیار

در آن دیار
کسی،
با کوله باری غم !
با کوله باری رنج !
ازتبار درد !
با گونه های آفتاب خورده !
دستان ترکیده !
موهای ژولیده !
چهره پریشان !

آنکه..
هر ترک لبان خشکیده اش !
بازگو میکند،
صفحه قصه های رنج را !

آنکه..
هر نگاه معصومانه اش
حکایت میکند ،
افسانه های درد را !
روایت میکند،
داستان غم را !

آنکه..
هر نفس خسته اش !
بیرون میکشد،
هزاران فریاد سوخته و خفه شده در گلون را !

آنکه..
هر چین جبینش،
نشانه از بزرکترین ستم است !
ستم که،
روا دانسته شده است بر او و هم نوعان او !

آری !
آن کس
از تبار درد !
از جنس سنگ
بنام "زن"
با نیم نگاهی به او،
شد همنفس خاطرات تلخ من !!...
دیدگاه ها (۶)

کبوترهای مهاجری که از روی سقف خانه ی من گذرمیکنند هم میدانن...

اینجا.....حریم من است...حریم قلب کوچکم...!قفس تنهایی من...و....

عطر انتظارچه عمقی دارداین عشق دیوانه وارکه ازپشت پردهٔ لرزان...

دلتنگی نه حرف حالی اش می شودنه نگاهنه گفتنِ مدامِ دوستت دارم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط