در آن دیار
در آن دیار
کسی،
با کوله باری غم !
با کوله باری رنج !
ازتبار درد !
با گونه های آفتاب خورده !
دستان ترکیده !
موهای ژولیده !
چهره پریشان !
آنکه..
هر ترک لبان خشکیده اش !
بازگو میکند،
صفحه قصه های رنج را !
آنکه..
هر نگاه معصومانه اش
حکایت میکند ،
افسانه های درد را !
روایت میکند،
داستان غم را !
آنکه..
هر نفس خسته اش !
بیرون میکشد،
هزاران فریاد سوخته و خفه شده در گلون را !
آنکه..
هر چین جبینش،
نشانه از بزرکترین ستم است !
ستم که،
روا دانسته شده است بر او و هم نوعان او !
آری !
آن کس
از تبار درد !
از جنس سنگ
بنام "زن"
با نیم نگاهی به او،
شد همنفس خاطرات تلخ من !!...
کسی،
با کوله باری غم !
با کوله باری رنج !
ازتبار درد !
با گونه های آفتاب خورده !
دستان ترکیده !
موهای ژولیده !
چهره پریشان !
آنکه..
هر ترک لبان خشکیده اش !
بازگو میکند،
صفحه قصه های رنج را !
آنکه..
هر نگاه معصومانه اش
حکایت میکند ،
افسانه های درد را !
روایت میکند،
داستان غم را !
آنکه..
هر نفس خسته اش !
بیرون میکشد،
هزاران فریاد سوخته و خفه شده در گلون را !
آنکه..
هر چین جبینش،
نشانه از بزرکترین ستم است !
ستم که،
روا دانسته شده است بر او و هم نوعان او !
آری !
آن کس
از تبار درد !
از جنس سنگ
بنام "زن"
با نیم نگاهی به او،
شد همنفس خاطرات تلخ من !!...
۶۱۹
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.