روزها گذشت

روزها گذشت.
من دوچرخه‌ام را در زیرزمین
خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند
آن را بدزدد.
مدادرنگی‌هایم را در جامدادی گذاشتم
تا خدای نکرده گم نشوند.
لباس‌های عیدم را در کمد گذاشتم
تا دست هیچ‌کس به آنها نرسد.
توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و
به دیوار زدم تا هیچ‌کس آن را برندارد.
عروسک‌هایم را در ویترین گذاشتم
تا مبادا خراب شوند.
روزها گذشت و سال‌ها گذشت.
من از همه داشته‌های کودکی‌ام
به خوبی مراقبت کردم
اما نمی‌دانم کدام روز،
کدام سال،
چه کسی از کجا آمد و
روزهای کودکی‌ام را برد؟


#کانال_خسرو_شڪیبایی
دیدگاه ها (۱)

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿ...

بار الهاتنها کوچه ایکه بن بست نيستکوچه يادتوستاز تو خالصانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط