نوشتم
نوشتم💃💃💃
دنیای انیمه پارت۷
.
.
افتاده بود توییه چاله بزرگ و داره زور میزنه میاد بالا ولی هی سر میخوره و میوفته😂
من:دیوونه مگه بال نداریی؟🤣
جینجر:کلا یادم رفته بود😂
میاد بالا و به یه نور میرسیم
به نظر میاد چند نفرن...
همونایی ان که میخوان یور رو بکشن!
انیا:اینا قاتل های مامانی ان؟
انیسا:اره.ولی اگه جلوشون رو بگیریم نمیتونن مامان بزرگ رو بکشن!
جینجر یه لحظه برین اون طرف...ببینم میتونم دریچه رو بشکنم یا نه
هی داره ضربه میزنه و میکشدش یا هلش میده ولی نمیتونه بازش کنه
انیا:بزارین ببینم میتونم بازش کنم؟
میاد جلو و یه انگشتش رو میزنه به دریچه و دریچه میوفته زمین😂
جینجر با دهن باز:من شلش کرده بودما تو بازش کردی😎😅
از دریچه رد میشیم و میریم پیش اون یارو ها
یهو صدای انیا میاد درحال گریه کردن میشنویم
بر میگردیم و میبینیم یکی انیا رو گرفته
یارو:تکون نخورین مگرنه میکشمش!
داشت حرف میزد که یهو پوکید
و افتاد زمین
انیا بدو بدو میاد بغل من
نگاه میکنیمکه اینکارو کرده که یه صدایی از بالا سرم میگه:کمک نمیخواین؟
نگاه میکنیم...کارماست!
به حالت عادی برمیگرده و میگه:چرا انقدر ضعیف شدین؟😂
من:چرا یکی یکی همه دارین میاین؟نفر بعد کیه؟😂
یه صدایی میاد:منننننن
یه صدای دیگه میاد که انگار یه چیزی افتاده باشه
کانر بود که از ساختمون پرت شد پایین🥴
کانر:من زندم😂
وقتی ازشون پرسیدم که چرا اومدن گفتن:دیدیم هیچکس نیست حوصلمون سر رفت اومدیم😐👍
صدای پا میاد و فهمیدیم یوره
میریم و قایم میشیم
وقتی خیالمون از زنده موندن یور راحت میشه میریم یه جای خلوت و با صدایی که از پارتی میاد میرقصیم💃
توی تاریکی یچیزی میبنم...دقیقا معلوم نیست چیه.
یه باد خیلی سرد میزنه و وقتی دورمو نگاه میکنم هیچکس نیست.
همه جا سیاه شده و یه نفر جلومه
انگاری یه گربه ی سیاه و سفیده که داره بهم نگاه میکنه یچیز خیلی ارومی داره زیر لب میگه:سرنوشت دنیای دست توعه...
یهو به خودم میام و میبینم جینجر دستشو گزاشته رو شونم
جینجر:حالت خوبه؟
من:اره اره...خوبم. یکم خیالاتی شدم.
.
.
.
دنیای انیمه پارت۷
.
.
افتاده بود توییه چاله بزرگ و داره زور میزنه میاد بالا ولی هی سر میخوره و میوفته😂
من:دیوونه مگه بال نداریی؟🤣
جینجر:کلا یادم رفته بود😂
میاد بالا و به یه نور میرسیم
به نظر میاد چند نفرن...
همونایی ان که میخوان یور رو بکشن!
انیا:اینا قاتل های مامانی ان؟
انیسا:اره.ولی اگه جلوشون رو بگیریم نمیتونن مامان بزرگ رو بکشن!
جینجر یه لحظه برین اون طرف...ببینم میتونم دریچه رو بشکنم یا نه
هی داره ضربه میزنه و میکشدش یا هلش میده ولی نمیتونه بازش کنه
انیا:بزارین ببینم میتونم بازش کنم؟
میاد جلو و یه انگشتش رو میزنه به دریچه و دریچه میوفته زمین😂
جینجر با دهن باز:من شلش کرده بودما تو بازش کردی😎😅
از دریچه رد میشیم و میریم پیش اون یارو ها
یهو صدای انیا میاد درحال گریه کردن میشنویم
بر میگردیم و میبینیم یکی انیا رو گرفته
یارو:تکون نخورین مگرنه میکشمش!
داشت حرف میزد که یهو پوکید
و افتاد زمین
انیا بدو بدو میاد بغل من
نگاه میکنیمکه اینکارو کرده که یه صدایی از بالا سرم میگه:کمک نمیخواین؟
نگاه میکنیم...کارماست!
به حالت عادی برمیگرده و میگه:چرا انقدر ضعیف شدین؟😂
من:چرا یکی یکی همه دارین میاین؟نفر بعد کیه؟😂
یه صدایی میاد:منننننن
یه صدای دیگه میاد که انگار یه چیزی افتاده باشه
کانر بود که از ساختمون پرت شد پایین🥴
کانر:من زندم😂
وقتی ازشون پرسیدم که چرا اومدن گفتن:دیدیم هیچکس نیست حوصلمون سر رفت اومدیم😐👍
صدای پا میاد و فهمیدیم یوره
میریم و قایم میشیم
وقتی خیالمون از زنده موندن یور راحت میشه میریم یه جای خلوت و با صدایی که از پارتی میاد میرقصیم💃
توی تاریکی یچیزی میبنم...دقیقا معلوم نیست چیه.
یه باد خیلی سرد میزنه و وقتی دورمو نگاه میکنم هیچکس نیست.
همه جا سیاه شده و یه نفر جلومه
انگاری یه گربه ی سیاه و سفیده که داره بهم نگاه میکنه یچیز خیلی ارومی داره زیر لب میگه:سرنوشت دنیای دست توعه...
یهو به خودم میام و میبینم جینجر دستشو گزاشته رو شونم
جینجر:حالت خوبه؟
من:اره اره...خوبم. یکم خیالاتی شدم.
.
.
.
- ۲.۴k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط