مرد نصفه شبی در حالی که خیلی مست بود به خونه اومد ...
مرد نصفه شبی در حالی که خیلی مست بود به خونه اومد ...
تعادلش رو از دست میده و دستش به گلدان سفالی ای که زنش خیلی دوسش داشته میخوره و گلدان میشکنه …
همونجا پخش زمین میشه و خوابش میبره ... زن اونو کنار میکشه و شیشه خرده ها رو جمع می کنه ...
صبح مرد از خواب بیدار میشه و یاد اتفاق دیشب می افته ... داشت تو دلش دعا میکرد که بحث و دعوایی رخ نده که چشمش به یه نامه افتاد که رو در یخچال بود ...
زن : عشق من صبحانه مورد علاقه ات روی میز آمادست ... من برای درست کردن ناهار مورد علاقه ات باید صبح زود به خرید میرفتم ... زود برمیگردم پیشت عشق من ..!!
مرد درحالی که از تعجب خشکش زده بود ، از پسرش پرسید دیشب چه اتفاقی افتاده بود ؟؟
پسرش گفت : دیشب وقتی مامان تو رو به تختخواب برد تا لباسها و کفشهایت را درآورد ، تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی :
"" هــــی خانوووووم ، تنهاااااام بذار ، به من دست نزن ، من ازدواج کردم …."""
😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 ?
تعادلش رو از دست میده و دستش به گلدان سفالی ای که زنش خیلی دوسش داشته میخوره و گلدان میشکنه …
همونجا پخش زمین میشه و خوابش میبره ... زن اونو کنار میکشه و شیشه خرده ها رو جمع می کنه ...
صبح مرد از خواب بیدار میشه و یاد اتفاق دیشب می افته ... داشت تو دلش دعا میکرد که بحث و دعوایی رخ نده که چشمش به یه نامه افتاد که رو در یخچال بود ...
زن : عشق من صبحانه مورد علاقه ات روی میز آمادست ... من برای درست کردن ناهار مورد علاقه ات باید صبح زود به خرید میرفتم ... زود برمیگردم پیشت عشق من ..!!
مرد درحالی که از تعجب خشکش زده بود ، از پسرش پرسید دیشب چه اتفاقی افتاده بود ؟؟
پسرش گفت : دیشب وقتی مامان تو رو به تختخواب برد تا لباسها و کفشهایت را درآورد ، تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی :
"" هــــی خانوووووم ، تنهاااااام بذار ، به من دست نزن ، من ازدواج کردم …."""
😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 😔 ?
۱.۶k
۰۶ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.