از تنم تا تنش یک وجب بود

از تنم تا تنش یک وجب بود
وقت چسبیدن لب به لب بود
عقل! امّا جدایی‌طلب بود 
بود! اما دخالت نمی‌کرد!

عشق ِمن، لکه‌ی دامنش بود 
من حواسم به پیراهنش بود 
او حواسش به مرز تنش بود 
بود! امّا رعایت نمی‌کرد! 

آن شب از جان مستم چه می‌خواست 
دست او روی دستم چه می‌خواست
وسوسه از شکستم چه می‌خواست
تف بر این ارتجاع ِصعودی! 

دستش افتاد در موج مویم 
پاره شد جامه از روبه‌رویم!
مانده‌ام از چه چیزی بگویم! 
آه یوسف! تو دیگر که بودی

عقل می‌گوید: «این کار زشت است»
عشق می‌گوید: «این سرنوشت است!
اولین درب‌های بهشت است
آخرین دکمه‌های لباسش!» 
باز کردم! رسیدم به آتش! 

آتش، امّا برای سیاوَش! 
خیره در سرخی ِالتماسش
غرق در آبی ِچشم‌هایش 
من حواسم به او... او حواسش... 
آخرین دکمه‌های لباسش...

آخرین دکمه‌های لباسش.....
دیدگاه ها (۲)

با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همهاِی مصرعِ سکوت، در شعرِ ه...

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چه سان می ...

قرارمان همین بهار زیر شکوفه های شعر...!آنجا که واژه ها برای ...

سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم ، چشم هر کسی رازی دارد که پنه...

می گم حالا که هنوز پیج رو منفجر نکردین !بزارین اینم بگم که ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط