p40

#خواندن_فیک_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂❤️
_نمیریم خونه!
+نمیریم؟!
_تا اخر شب صبر میکنیم تا همشون برن اناقاشون تا بخوابن!
با تمسخر گفتم
+اوناهم اصلا زنگمون نمیزنن که کجاییم و چیکار میکنیم نه؟
بدون جواب دادن بهم گوشی رو از تو جیبش دراورد و به کسی زنگ زد
_الو مامان!
پس خاله بود.
_منو یوحا باهمیم اخر شب میایم نگران نباشید.
بعد خداحافظی گوشی رو قطع کرد تو جیبش گذاشت
_بریم تو ماشین.
دنبالش راه افتادم،زودتر از من سوار ماشین شد و منم سریع رفتم و سوار شدم.
با کنجکاوی پرسیدم.
+یعنی تا دو ساعت دیگه میخوایم تو ماشین بمونیم؟!
همینطور که سرشو به صندلی تکیه داده بود گفت:
_کجا بریم خب؟
+من گشنمه بریم ی چیزی بخوریم!
منتظر موندم تا جواب بده اما ساکت موند!
دلگیر سرمو به طرف شیشه چرخوندم.
هنوز ثانیه ای نگذشت بود که استارت کاشین رو زد و حرکت کرد.
یسسسسس اینه!
+میگم رستوران نرو فقط ی یاندویچ برام بگیر.
_امر دیگه ای؟
+امر نبود خواهش بود.
نگاهشو بهم انداخت و لبخندشو پنهان کرد.
ای بابا این لبخند رو از ما دریغ نکن پسرعمو.
راستی ی سوال،این اقا چجوری منو پیدا کرده؟!
بیهوا این سوال رو ازش پرسیدم .
یکم جا خورد...
_چیزه....من داشتم میرفتم بیرون که کای گفت به پسره حس خوبی نداره و حواسم بهت باشه.
+تو هم دنبالم راه افتادی؟
جوابی نداد و کنار خیابون ترمز زد و از ماشین پیاده شد.
چند دقیقه ای گذشت که یا دوتا ساندویچ تو دستش برگشت.
یکی از ساندویچ ها رو داد دستم تا بخورم.
وقتی دستم به دستش برخورد کرد احساس کردم یکم داغه.
خودمو با ساندویچم مشغول کردم.
زیر چشمی نگاهی بهش کردم نمیخورد و سرش رو به صندلی تکیه داده بود و دست به سینه چشماش بسته بود.
+چرا نمیخوری؟!
_سرم درد میکنه.
+حالت خوب نیست؟!نکنه مریض شدی!؟
_خوبم ولش کن.
بدون فکر نزدیکش شدم و دست رو روی پیشونیش گذاشتم.
تب داشت...سرشم که درد میکرد،احتمالا سرما خورده.
یهو به خودم اومدم و دید خیلی نزدیکشم.
معذب خودمو عقب کشیدم.
خیره نگاهم میکرد...نگاهم رو ازش دزدیدم.
+چیزه...تب داری،دارو بخور حتما.
_چیزی نیست خودش خوب میشه.
+اما...
_بیخیال دختر عمو!
وقتی دیدم چیزی نمیخوره منم اشتهام رو از دست دادم.
ی ساعتی تو ماشین خودم رو سرگرم کردم.
تهیونگم سرش رو به صندلی تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود،فکر کنم خوابه!
الان ساعت ده بود ،باید ی ساعت دیگه هم صبر میکردیم.از بس تو ماشین مونده بودم تمام بدنم خشک شده بود
اروم ار ماشین پیاده شدم و به بدنم کش و قوسی دادم.
هوا خیلی خوب بود همونجا لب جوی نشستم.
به این فکر میکردم که همیشه دلم میخواست یکی مثل سهون مواظبم باشه....الان تهیونگ جاشو گرفته...لحظه ای نبود که حواسش بهم نباشه.
اما این سوال که هر دفعه بهم نزدیک میشه میوفته تو سرم!
چرا بهم توجه میکنه؟!
چرا نزدیکم میشه؟
مگه ازم متنفر نبود؟
مگه ازم دوری نمیکرد؟!
چرا حس میکنم حتی از خودمم بهم نزدیکتره؟!
______________________
غلط املایی بود معذرت🎀
شرایط:
لایک:۳۰
کامنت:۳۰
واینکه لایک پارت ۵ به ۳۰ تا برسه
دیدگاه ها (۳۳)

p41

p42

p39

p38

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_219+لباسام چی؟ _بیا بیرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط