پارت دویست و بیست و دو

#پارت دویست و بیست و دو...
#جانان..
من بابا نمی...
بابا: بر بپوش بحث نکن...
بی حال رفتم اتاقم و لباس عوض کردم ...
بابا زنگ زده بود اژانس کامان میخواست بیاد که بابا گفت لازم نیست و خودمون میریم...
سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان...
حالت تهوع داشتم ...
رسیدیم بیمارستان رفتیم پیش دکتر بهش گفتم که اوردم بالا که واسم سرم نوشت و یه ازمایش...
با بابا رفتیم وو اول ازم خون گرغت و بعدش چاسم سرم وصل کرد...
تا سرمم تموم شد جواب ازمایشم هم اومد ...
سرم رو پرستار از دستم در اورد و بابابا رفتیم که جواب رو نشون دکتر بدیم...
رفتم توی اتاق دکتر و بابا جواب رو داد بهش...
خانومه نگاهی بهم کردو گفت: عزیزم تبریک میگم وقتی گفتی چه حالی داری شک کردم ولی حالا مطمئن شدم مبارک باشه مامان کوچولو...
منو بابا با بهت بهش نگاه کردیم ...
چی گفت...
مامان کوچولو...
یعنی...
من حامله ام...
وای
وای نه...
نگاهم رو با ترس به بابا دادم..
بابا تشکری کرد و دستمو گرفت و پشت خودش کشید ...
یه دربست گرفت و رفتیم خونه...
تا رسیدیم خونه قلبم رو دور هزار میزد...
یعنی بابا الان چی کار میکنه...
اونی که هنوز منو نبخشیده حالا....
رسیدیم خونه بابا در زد که مامان دررو واسمون باز کرد بابا رفت تو خواستم منم برم که ..
درو بست...
به در بسته نگاه کردم...
نه ...
نه بابا...
در زدم زجه زدم ...
التماس کردم ولی درو باز نکرد...
بعد از چند دقیقه درو باز کردو کوله ای رو پرت کرد بیرونو گفت:
برو جانان ...
میخواستم ببخشمت ...
ولی با این توله حرومی که تو شکمته نه دیگه ...
معلوم شد این چند وقته چی کر کردی...
هرزه شدی...
برو جانان...نمون اینجا ...این چنتد وقته دختر نداشتم از این به بعد هم ندارم..
دیگه نیا اینجا ...وسایلت رو بردار و برو ...
به پاش افتادم که ببخشه ولم نکنه ولی بی توجه بهم درو بستو و به گریه های منو مامان توجه نکرد...
کوله ام رو برداشتم و راه افتادم...
هه ...
جانان ببین بابات هم نخواستت...
دستم رو شکمم گذاشتم و گفتم:
مامانی تو این وسط کجا بودی ...اخه تو واسه چی اومدی..
حالا چی کار کنیم هیچ کس مارو نمیخواد...
ولی عزیزم اصلا نگران نباش مامان هر چی تنخا باشه تو رو تنها نمیزاره...من محکم پشتتم...
تو یادگار کارنی ...مگه میشه من نخوامت...
تو یادگار عشق بی وفامی....
همین طور که باهاش حرف میزدم و گریه میکردم...
شب رو رفتم سمت یه مسافر خونه و اونجا اتاق گرفتم..
عادل بهم یه کارت داده بود که واسم پول ریخته بود توش..
رفتم اتاق و روی تخن دراز کشیدم...
به کارن فکر کردم ...
اگه بفهمه چی کار میکنه...
اصلا بچه دوست داره..
با تکین و تگین که خیلی بازی میکرد ...
....
دیدگاه ها (۲۹)

#پارت دویست وبیست و سه... #جانان...نزدیکای صبح بود که خوابم ...

#پارت دویست و بیست و چهار... #جانان...سه ماهی هست که خونه طی...

#پارت دویست و بیست و یک... #کارن...بعد از قطع کردن کامین بلن...

#پارت دویست و بیست... #جانان...به پای بابا افتادم و شروع کرد...

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط