قلب یخی
قلب یخی
پارت ۱۲
از زبان ا/ت:
هم کنجکاو شده بودم هم ناراحت، نمیدونستم به جونگ کوک بگم یا نگم آخه چرا تا میام یک نفس راحت بکشم زندگی و سرنوشت نمیزاره؟ واقعا من بدبختم
جونگ کوک وارد اتاق شد
جونگ کوک: هنوز نرفتی حموم عشقم
گوشیش زنگ خورد شماره ناشناس بود خودش برداشت جواب داد
جونگ کوک: الو؟
نمیدونم کی بود شاید همونی که پیام میداد
جونگ کوک: چرا جواب نمیدی؟
یکم مکث کرد
جونگ کوک: دیگه مزاحم نشو
گوشی رو قطع کرد
ا/ت: کی بود؟
جونگ کوک: نمیدونم حرف نمیزد، فقط صدای باد میومد
صدای باد؟ شاید داشت دروغ میگفت، شاید کسی بود که نمیخواست من بدونم شاید...شاید... ای خدا حتی به زبون آوردنش هم نفسمو بند میاره، شاید زنش بود خیلی جلوی خودمو گرفته بودم که گریم نیاد
دوباره گوشی جونگ کوک زنگ خورد و دوباره همون شماره بود
جونگ کوک: ای بابا حالا اینم ول کن نیست
با عصبانیت گوشیشو برداشت
جونگ کوک: مگه نگفتم دیگه زنگ نزن؟ ببین یه کاری نکن شمارتو بدم پلیس ها!
گوشیش رو قطع کرد
ا/ت: این دفعه کی بود
جونگ کوک: همون شماره، ولی ایندفعه فقط صدای زمزمه و گوم گوم میومد
زمزمه و گوم گوم؟ نه عزیزم، بگو یکی بود که نمیخوام تو بدونی بگو یکی بود که از تو بهتر بود، بگو عشق دومم یا چمیدونم اولم بود، همه ی این حرفارو با خودم میزدم یهو دیدم جونگ کوک داره لباس بیرون میپوشه
ا/ت: کجا داری میری؟
جونگ کوک: میرم بیرون کار دارم عشقم
ا/ت: من اینارو که نمیشناسم میخوای منو تنها بذاری؟(نکته: شب توی مهمونی موندن)
جونگ کوک: نه عشقم یکجا میرم زود بر میگردم
داشت میرفت بیرون که با سوال من سر جاش وایستاد
ا/ت: میری شرکت؟
جونگ کوک: نه یک جای دیگه
دوباره میخواست بره که من دوباره سوال پرسیدم
ا/ت: کجا؟ خب چرا درست نمیگی؟
یهو با عصبانیت برگشت سمتم و ولوم صداش یکم رفت بالا
جونگ کوک: ا/ت اینقدر رو اعصاب من راه نرو، حتما به تو مربوط نیست که نمیگم...ای بابا هی هیچی نمیگم تو هم هی سوال پیچ میکنی منو
از در رفت بیرون و درو محکم بست واقعا ازش توقع همچین رفتاری رو نداشتم، به خودم اومدم دیدم اشکام داره پشت سر هم میریزه، به خاطر رفتار جونگ کوک بود یا اون پیام ها؟ خودمم نمیدونستم چرا دارم اشک میریزم، کاشکی اینقدر زود عاشق نمیشدم پاشدم رفتم حموم و یک دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون همون لباس های دیشبم رو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون خدمتکار ها داشتن صبحانه درست میکردن و بقیه هم باهم حرف میزدن یهو دست یکی رو روی شونم حس کردم برگشتم دیدم مامان جونگ کوکه
م/ک: بیدار شدی دخترم
ا/ت: آره خانم
م/ک: راحت باش بهم بگو مامان یا مادر
ا/ت: چشم مادر
م/ک: راستش صدای داد جونگ کوک رو شنیدم، اتفاقی افتاده؟
ا/ت: نه چیزی نشده
م/ک: آها، خوبه نگران شده بودم
لبخند زد و رفت، کاش میتونستم همه چیز رو بهش بگم اما مجبور بودم این درد رو توی وجودم پنهان کنم
پارت ۱۲
از زبان ا/ت:
هم کنجکاو شده بودم هم ناراحت، نمیدونستم به جونگ کوک بگم یا نگم آخه چرا تا میام یک نفس راحت بکشم زندگی و سرنوشت نمیزاره؟ واقعا من بدبختم
جونگ کوک وارد اتاق شد
جونگ کوک: هنوز نرفتی حموم عشقم
گوشیش زنگ خورد شماره ناشناس بود خودش برداشت جواب داد
جونگ کوک: الو؟
نمیدونم کی بود شاید همونی که پیام میداد
جونگ کوک: چرا جواب نمیدی؟
یکم مکث کرد
جونگ کوک: دیگه مزاحم نشو
گوشی رو قطع کرد
ا/ت: کی بود؟
جونگ کوک: نمیدونم حرف نمیزد، فقط صدای باد میومد
صدای باد؟ شاید داشت دروغ میگفت، شاید کسی بود که نمیخواست من بدونم شاید...شاید... ای خدا حتی به زبون آوردنش هم نفسمو بند میاره، شاید زنش بود خیلی جلوی خودمو گرفته بودم که گریم نیاد
دوباره گوشی جونگ کوک زنگ خورد و دوباره همون شماره بود
جونگ کوک: ای بابا حالا اینم ول کن نیست
با عصبانیت گوشیشو برداشت
جونگ کوک: مگه نگفتم دیگه زنگ نزن؟ ببین یه کاری نکن شمارتو بدم پلیس ها!
گوشیش رو قطع کرد
ا/ت: این دفعه کی بود
جونگ کوک: همون شماره، ولی ایندفعه فقط صدای زمزمه و گوم گوم میومد
زمزمه و گوم گوم؟ نه عزیزم، بگو یکی بود که نمیخوام تو بدونی بگو یکی بود که از تو بهتر بود، بگو عشق دومم یا چمیدونم اولم بود، همه ی این حرفارو با خودم میزدم یهو دیدم جونگ کوک داره لباس بیرون میپوشه
ا/ت: کجا داری میری؟
جونگ کوک: میرم بیرون کار دارم عشقم
ا/ت: من اینارو که نمیشناسم میخوای منو تنها بذاری؟(نکته: شب توی مهمونی موندن)
جونگ کوک: نه عشقم یکجا میرم زود بر میگردم
داشت میرفت بیرون که با سوال من سر جاش وایستاد
ا/ت: میری شرکت؟
جونگ کوک: نه یک جای دیگه
دوباره میخواست بره که من دوباره سوال پرسیدم
ا/ت: کجا؟ خب چرا درست نمیگی؟
یهو با عصبانیت برگشت سمتم و ولوم صداش یکم رفت بالا
جونگ کوک: ا/ت اینقدر رو اعصاب من راه نرو، حتما به تو مربوط نیست که نمیگم...ای بابا هی هیچی نمیگم تو هم هی سوال پیچ میکنی منو
از در رفت بیرون و درو محکم بست واقعا ازش توقع همچین رفتاری رو نداشتم، به خودم اومدم دیدم اشکام داره پشت سر هم میریزه، به خاطر رفتار جونگ کوک بود یا اون پیام ها؟ خودمم نمیدونستم چرا دارم اشک میریزم، کاشکی اینقدر زود عاشق نمیشدم پاشدم رفتم حموم و یک دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون همون لباس های دیشبم رو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون خدمتکار ها داشتن صبحانه درست میکردن و بقیه هم باهم حرف میزدن یهو دست یکی رو روی شونم حس کردم برگشتم دیدم مامان جونگ کوکه
م/ک: بیدار شدی دخترم
ا/ت: آره خانم
م/ک: راحت باش بهم بگو مامان یا مادر
ا/ت: چشم مادر
م/ک: راستش صدای داد جونگ کوک رو شنیدم، اتفاقی افتاده؟
ا/ت: نه چیزی نشده
م/ک: آها، خوبه نگران شده بودم
لبخند زد و رفت، کاش میتونستم همه چیز رو بهش بگم اما مجبور بودم این درد رو توی وجودم پنهان کنم
- ۲۷.۷k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط