پارت 15 فصل 2 راهیه بهشت
پارت 15 فصل 2 راهیه بهشت
سندی : شب میبینمت
جیهوپ : منم همینطور
سندی : خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفتش اوف چرا نمیتونم نه بگم چرا این مشکل لعنتی رو دارم
نامه رو باز کردم نامه دعوت بود مهمونی ساعت 9 شب بود به ساعت نگاه کردم الان ساعت 6 ظهر بود حتما به ا/تم دادن اگه با ا/ت برم سندی دلش میشکنه لعنت به این زندگی
نشستم رو مبل و سرمو با دستام گرفتم اوف کلافه شده بودم پاشدم رفتم یکم بگردم تو آسمون رفتم بیرون رفتم پیش دوستم دوستی که همیشه کنارم بود نشستم کنارش داشت غروب میشد آسمون خیلی قشنگ بود
اَبر : سلام رفیق ازت خبری نیست
جیهوپ : سلام آره یکم مشکل پیش اومده بود نتونستم بیام دلم خیلی برات تنگ شده بود
ابر : منم دلم تنگ شده بود
بغلش کردم خیلی نرم بود همیشه بغلش بهم آرامش میداد از من بزرگتر بود توی بغلش آب میشدم کوچولو میشدم جای پدرم بود اولین بار که اومدم فقط اَبرُ داشتم
ابر : چیزی شده؟ چرا ناراحتی
جیهوپ : فکرم خیلی درگیره ناراحتم
ابر : چرا پسرم
ازش جدا شدم
جیهوپ : خب من ....
ابر : تو چی؟
جیهوپ : من...عاشق شدم
ابر : پس بلاخره یکی دل این پسر مارو برد اون آدم خوش شانس کیه؟
جیهوپ : ا/ت اسمش ا/ته الاهه طبیعت
ابر : اووو پس الاهه هم هست اونم طبیعت
لبخند زدم
جیهوپ : آره
ابر : اون چی اونم دوست داره؟
جیهوپ : خودش گفت که دوسم داره
ابر : پس دلشو بردی اینکاره بودی به من نمیگفتی؟
بهش خندیدم
جیهوپ : هی
اونم خندید
ابر : باشه باشه
جیهوپ : خب یکی هست که دوسم داره قبلا بهم گفته ولی من دوسش ندارم بهش گفتم که نه ولی هنوزم دوسم داره و من نمیتونم بازم بهش بگم نه
ابر : و اگه ا/ت اینو بفهمه بهت شک میکنه نه؟
جیهوپ : آ آره
ابر : اون دوست داره پس فکر نکنم لخت شک کنه تو باید بهش نشون بدی که خیلی دوسش داری و نیازی نیست که بهت شک کنه
جیهوپ : چجوری این کارو کنم
ابر : بهش بگو که دوسش داری خیلی خوبه که هستی از این چیزا کاری کن بهت اعتماد کنه
جیهوپ : بنظرت میتونم؟
ابر : البته که میتونی
جیهوپ : مرسی که بهم امید میدی
ابر : خواهش میکنم پسرم تو ام پسرمی دیگه تا آخرش بیخ ریش خودمی
خندیدم
جیهوپ : هی
اونم خندید
ابر : خب مگه دروغ میگم
جیهوپ : نه راستش راست میگی آخرشم بیخ ریش خودتم خوشحالم که هستی
ابر : منم پسرم
بازم رفتم بغلش محکم بغلش کردم اونم بغلم کرد
ابر : باید ا/تو بیاری منم ببینمشا فکر نکن که تموم شده
جیهوپ : قول میدم یه روز بیارمش
ابر : باشه پس منتظرم
جیهوپ : من دیگه میرم مواظب خودت باش
ابر : تو هم پسرم
جیهوپ : خداحافظ
ابر : خداحافظ
از پیشش رفتم یکم دور زدم و اوضاع آسمون و چک کردم مشکلی نبود دیگه باید میرفتم به سمت عمارتم راهی شدم
وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود رفتم اتاقم یه دوش گرفتم و لباسمو با یه لباس خونگی عوض کردم یه شلوار گرمکن مشکی با یه تیشرت سفید گشاد ساده پوشیدم خودمو رو تخت پرت کردم به حرفای ابر فکر کردم راست میگفت باید به حرفاش گوش کنم منتظر ا/ت بودم امیدوارم بیاد چون ممکنه بخاطر جشن نیاد داشتم به اینا فکر میکردم که زنگ در خورد سریع رفتم سمت در و بازش کردم ا/ت بود میخواستم بغلش کنم که خودش پرید بغلم
ا/ت : سلام
جیهوپ : سلام خوبی؟
ا/ت : خیلی تو چی؟
جیهوپ : منم خوبم چیزی شده؟ ذوق داری
ا/ت : نه چیزی نشده امشب یه جشنه تو هم هستی نه؟
جیهوپ : آره هستم منم دعوتم
ا/ت : هوراااا همینه
بهش خندیدم ازم جدا شد
ا/ت : چخبر
جیهوپ : هیچ بیا تو
ا/ت ویو
کارم که تموم شد رفتم خونه ی جیهوپ امروز کارام زیاد بود دلم براش تنگ شده بود وقتی درو باز کرد پریدم بغلش کلی حرف زدیم از که جدا شدم بهش نگاه کردم چه خوشگل شده بود
ا/ت : آخ قلبم
جیهوپ : چی شد
ا/ت : امشب
جیهوپ : خب
ا/ت : خیلی خوشگل شدی
جیهوپ : ای خدا بیا تو بیا الان اینجا سکتمون میدی
بهش خندیدم و رفتم تو روی مبلا نشستم
ا/ت : آخیش چقدر خسته بودم
جیهوپ : چیزی میخوری برات بیارم؟
ا/ت : نه چیزی نمیخوام
جیهوپ : راستی دکور اتاقمو عوض کردم
ا/ت : واقعا؟
جیهوپ : هوم بیا بریم بهت نشون بدم
ا/ت : باشه
پاشدم دنبالش رفتم رفت داخل اتاقش منم رفتم ولی اتاقش که همون بود عوض نشده بود درو بست برگشتم سمتش بهش نگاه کردم
ا/ت : اتاقت که همونه عوض نشده
جیهوپ : خب چیزه میخواستم بیای اینجا
بهم خندید
سندی : شب میبینمت
جیهوپ : منم همینطور
سندی : خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفتش اوف چرا نمیتونم نه بگم چرا این مشکل لعنتی رو دارم
نامه رو باز کردم نامه دعوت بود مهمونی ساعت 9 شب بود به ساعت نگاه کردم الان ساعت 6 ظهر بود حتما به ا/تم دادن اگه با ا/ت برم سندی دلش میشکنه لعنت به این زندگی
نشستم رو مبل و سرمو با دستام گرفتم اوف کلافه شده بودم پاشدم رفتم یکم بگردم تو آسمون رفتم بیرون رفتم پیش دوستم دوستی که همیشه کنارم بود نشستم کنارش داشت غروب میشد آسمون خیلی قشنگ بود
اَبر : سلام رفیق ازت خبری نیست
جیهوپ : سلام آره یکم مشکل پیش اومده بود نتونستم بیام دلم خیلی برات تنگ شده بود
ابر : منم دلم تنگ شده بود
بغلش کردم خیلی نرم بود همیشه بغلش بهم آرامش میداد از من بزرگتر بود توی بغلش آب میشدم کوچولو میشدم جای پدرم بود اولین بار که اومدم فقط اَبرُ داشتم
ابر : چیزی شده؟ چرا ناراحتی
جیهوپ : فکرم خیلی درگیره ناراحتم
ابر : چرا پسرم
ازش جدا شدم
جیهوپ : خب من ....
ابر : تو چی؟
جیهوپ : من...عاشق شدم
ابر : پس بلاخره یکی دل این پسر مارو برد اون آدم خوش شانس کیه؟
جیهوپ : ا/ت اسمش ا/ته الاهه طبیعت
ابر : اووو پس الاهه هم هست اونم طبیعت
لبخند زدم
جیهوپ : آره
ابر : اون چی اونم دوست داره؟
جیهوپ : خودش گفت که دوسم داره
ابر : پس دلشو بردی اینکاره بودی به من نمیگفتی؟
بهش خندیدم
جیهوپ : هی
اونم خندید
ابر : باشه باشه
جیهوپ : خب یکی هست که دوسم داره قبلا بهم گفته ولی من دوسش ندارم بهش گفتم که نه ولی هنوزم دوسم داره و من نمیتونم بازم بهش بگم نه
ابر : و اگه ا/ت اینو بفهمه بهت شک میکنه نه؟
جیهوپ : آ آره
ابر : اون دوست داره پس فکر نکنم لخت شک کنه تو باید بهش نشون بدی که خیلی دوسش داری و نیازی نیست که بهت شک کنه
جیهوپ : چجوری این کارو کنم
ابر : بهش بگو که دوسش داری خیلی خوبه که هستی از این چیزا کاری کن بهت اعتماد کنه
جیهوپ : بنظرت میتونم؟
ابر : البته که میتونی
جیهوپ : مرسی که بهم امید میدی
ابر : خواهش میکنم پسرم تو ام پسرمی دیگه تا آخرش بیخ ریش خودمی
خندیدم
جیهوپ : هی
اونم خندید
ابر : خب مگه دروغ میگم
جیهوپ : نه راستش راست میگی آخرشم بیخ ریش خودتم خوشحالم که هستی
ابر : منم پسرم
بازم رفتم بغلش محکم بغلش کردم اونم بغلم کرد
ابر : باید ا/تو بیاری منم ببینمشا فکر نکن که تموم شده
جیهوپ : قول میدم یه روز بیارمش
ابر : باشه پس منتظرم
جیهوپ : من دیگه میرم مواظب خودت باش
ابر : تو هم پسرم
جیهوپ : خداحافظ
ابر : خداحافظ
از پیشش رفتم یکم دور زدم و اوضاع آسمون و چک کردم مشکلی نبود دیگه باید میرفتم به سمت عمارتم راهی شدم
وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود رفتم اتاقم یه دوش گرفتم و لباسمو با یه لباس خونگی عوض کردم یه شلوار گرمکن مشکی با یه تیشرت سفید گشاد ساده پوشیدم خودمو رو تخت پرت کردم به حرفای ابر فکر کردم راست میگفت باید به حرفاش گوش کنم منتظر ا/ت بودم امیدوارم بیاد چون ممکنه بخاطر جشن نیاد داشتم به اینا فکر میکردم که زنگ در خورد سریع رفتم سمت در و بازش کردم ا/ت بود میخواستم بغلش کنم که خودش پرید بغلم
ا/ت : سلام
جیهوپ : سلام خوبی؟
ا/ت : خیلی تو چی؟
جیهوپ : منم خوبم چیزی شده؟ ذوق داری
ا/ت : نه چیزی نشده امشب یه جشنه تو هم هستی نه؟
جیهوپ : آره هستم منم دعوتم
ا/ت : هوراااا همینه
بهش خندیدم ازم جدا شد
ا/ت : چخبر
جیهوپ : هیچ بیا تو
ا/ت ویو
کارم که تموم شد رفتم خونه ی جیهوپ امروز کارام زیاد بود دلم براش تنگ شده بود وقتی درو باز کرد پریدم بغلش کلی حرف زدیم از که جدا شدم بهش نگاه کردم چه خوشگل شده بود
ا/ت : آخ قلبم
جیهوپ : چی شد
ا/ت : امشب
جیهوپ : خب
ا/ت : خیلی خوشگل شدی
جیهوپ : ای خدا بیا تو بیا الان اینجا سکتمون میدی
بهش خندیدم و رفتم تو روی مبلا نشستم
ا/ت : آخیش چقدر خسته بودم
جیهوپ : چیزی میخوری برات بیارم؟
ا/ت : نه چیزی نمیخوام
جیهوپ : راستی دکور اتاقمو عوض کردم
ا/ت : واقعا؟
جیهوپ : هوم بیا بریم بهت نشون بدم
ا/ت : باشه
پاشدم دنبالش رفتم رفت داخل اتاقش منم رفتم ولی اتاقش که همون بود عوض نشده بود درو بست برگشتم سمتش بهش نگاه کردم
ا/ت : اتاقت که همونه عوض نشده
جیهوپ : خب چیزه میخواستم بیای اینجا
بهم خندید
۹۹.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.