p26
p26
نمیدونم چقدر گذشت ولی خیلی وقت بود صدای یر و تفنگ میومد
ی: من میخام برم بیرون..
ک: ن بشین تو هیچ جا نمیری
ی: نمیتونم بشینم و ببینم عشقم اون بیرون داره با مرگ و زنده موندن دست و پنجه نرم میکنه
ک: میدونم میدونم،، میدونم نگرانی اما نمیتونم بزارم بری بیرون خطرناکه
ی: هوففففف باشه باشه
پرش زمان«۱٠دقیقه بعد»
ی: ن دیگه نمیتونم بشینم
یهو بلند شدمو رفتم سمت در بازش کردم و رفتم توی حیاط
روی زمین پر از خون بود جنازه های پشت سر همی روی زمین افتاده بود دلشوره ای داشتم رو بیشتر میکرد
اوضاع اروم بود دیگه هیچ خبری از تیر اندازی نبود
اون پسری ک اومد سراغ تهیونگ مرده بود روی زمین بیجون افتاده بود و زیر لب چیزایی میگفت
ی: ت.... تهیونگ...کجایی*بلند*
ی: عشقم...*بلند، بغض، هم زمان با بالا کشیدن بینیش*
ویو کوک
اومدم توی پذیرایی دیدم یورا نیست رفته بودم براش ی چیزی بیارم بخوره خیلی بیحال شده بود
ولی وقتی اومدم نبود سریع رفتم توی حیاط ک دیدم وسط اون همه جنازه ادم داره دنبال تهیونگ میگرده و بغض کرده
رفتم پیشش
ک: چرا اومدی بیرون مگه م...
ی: تهیونگ نیس*بغض*
ک: حتما همین دور و براس
ی: همه جا رو گشتم ولی نبود.... کوک تهیونگ کجاس*بغض و اشک*
ک: ششش تو اروم باش الان پیداش میکنیم چیزی نیس
رفتیم کل حیاط رو گشتیم ولی نبود
ی: ح... حیاط پشتی اونجا رو نگشتیم
و دوید سمت حیاط پشتی خونه منم پشت سرش دویدم
ی: تهیونگ.. اینجایی؟*بلند، بغض*
پشت بوته ها، پشت درخت ها، توی آلاچیق تمام سوراخ سُمبه ها رو گشتیم اما انگار اب شده رفته توی زمین....
نمیدونم چقدر گذشت ولی خیلی وقت بود صدای یر و تفنگ میومد
ی: من میخام برم بیرون..
ک: ن بشین تو هیچ جا نمیری
ی: نمیتونم بشینم و ببینم عشقم اون بیرون داره با مرگ و زنده موندن دست و پنجه نرم میکنه
ک: میدونم میدونم،، میدونم نگرانی اما نمیتونم بزارم بری بیرون خطرناکه
ی: هوففففف باشه باشه
پرش زمان«۱٠دقیقه بعد»
ی: ن دیگه نمیتونم بشینم
یهو بلند شدمو رفتم سمت در بازش کردم و رفتم توی حیاط
روی زمین پر از خون بود جنازه های پشت سر همی روی زمین افتاده بود دلشوره ای داشتم رو بیشتر میکرد
اوضاع اروم بود دیگه هیچ خبری از تیر اندازی نبود
اون پسری ک اومد سراغ تهیونگ مرده بود روی زمین بیجون افتاده بود و زیر لب چیزایی میگفت
ی: ت.... تهیونگ...کجایی*بلند*
ی: عشقم...*بلند، بغض، هم زمان با بالا کشیدن بینیش*
ویو کوک
اومدم توی پذیرایی دیدم یورا نیست رفته بودم براش ی چیزی بیارم بخوره خیلی بیحال شده بود
ولی وقتی اومدم نبود سریع رفتم توی حیاط ک دیدم وسط اون همه جنازه ادم داره دنبال تهیونگ میگرده و بغض کرده
رفتم پیشش
ک: چرا اومدی بیرون مگه م...
ی: تهیونگ نیس*بغض*
ک: حتما همین دور و براس
ی: همه جا رو گشتم ولی نبود.... کوک تهیونگ کجاس*بغض و اشک*
ک: ششش تو اروم باش الان پیداش میکنیم چیزی نیس
رفتیم کل حیاط رو گشتیم ولی نبود
ی: ح... حیاط پشتی اونجا رو نگشتیم
و دوید سمت حیاط پشتی خونه منم پشت سرش دویدم
ی: تهیونگ.. اینجایی؟*بلند، بغض*
پشت بوته ها، پشت درخت ها، توی آلاچیق تمام سوراخ سُمبه ها رو گشتیم اما انگار اب شده رفته توی زمین....
۷.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.