p27
ویو یورا
با حال خراب و داغون داشتم برگشتم ک برم توی خونه
وقتی رسیدیم ب حیاط اصلی صدای اه و ناله کسی میومد فکر کردم صدای اون پسرس اما نبود دنبال صدا رفتم
میرسید ب پشت ماشین اروم اروم میرفتم جلو
ک: یورا کجا میری
ی: هیس ی صدایی میاد
رفتم جلو جلو تر تا تونستم اون شخص رو ببینم وقتی دیدمش پاهاش سست و بی جون شد و افتادم زمین
فقط زل زده بودم بهش
ک: یو...«با دیدن تهیونگ اونم خونی حرفمو خوردم»
ی: ت.. تهیونگ «یهو بغضم شکست و شروع کردم ب گریه کردن و همزمان صورتشو گرفتم توی دستام، ب ماشین تکیه داده بود،،، دست راستشو گذاشت روی دستم و بردش جلوی لباش و بوسید»
ته:«اومدم حرف بزنم ک درد پهلوم نزاشت و باعث شد صدای آخم در بیاد ک یهو یورا از جاش پرید و نگاهشو دنبال دستم ک روی پهلوم داد»
ی: خوبی... کوک کمک کن بلندش کنیم باید ببریمش بیمارستان زود باش
ک: بیمارستان نمیشه
ی: چی.. چرا نمیشه نمیبی حالش خوب نیست
ک: میدونم حالش خوب نیست اما اگه ببریمش بیمارستان اون موقه چجوری باید بگیم اون جای خراش پنجه گرگ اون جای تیر بر چه اثریه چجوری این اتفاق افتاده و از اونجایی ک نمیتونیم چیزی بگیم بیمارستان هم نمیشه ببریمش
ته: راست میگه بیمارستان نمیشه بریم*بیحالی*
ی: خب حالا چکار کنیم
اینو گفتم و تهیونگ شروع کرد ب سرفه کردن بین سرفه هاش خون بود انقدر سرفه کرد ک یواش یواش دراز کشید و سرشو گذاشت روی پاهام
ی: ت.... تهیونگ خوبی توروخدا یکم دیگه طاغت بیار فقط یکم دیگه لطفا..... کوک ی کاری کن
ک: زنگ زدم ب دکتر شخصیمون داره میاد
ی: لعنتی لعنتی لعنتی*اخری رو با داد گفت*
ی: اخه تو چرا منو فرستادی داخل چرا کوک رو فرستادی داخل هااااا..... اگه نمیرفتیم شاید الان توی این وضع نبودی *بلند، تقریبا داد*
ته:*تک خنده*اروم باش خانم کوچولو... من چیزیم نمیشه *لبخند بیجون*
دوباره شروع کرد ب سرفه کردن اما این بار توی خودش جمع شد و سرفه میکرد بازم خون بازم خون
ی: عشقم خوب میشی طاغت بیار.... پس این دکتر لعنتی کجا موند*بلند، بغض*
......
با حال خراب و داغون داشتم برگشتم ک برم توی خونه
وقتی رسیدیم ب حیاط اصلی صدای اه و ناله کسی میومد فکر کردم صدای اون پسرس اما نبود دنبال صدا رفتم
میرسید ب پشت ماشین اروم اروم میرفتم جلو
ک: یورا کجا میری
ی: هیس ی صدایی میاد
رفتم جلو جلو تر تا تونستم اون شخص رو ببینم وقتی دیدمش پاهاش سست و بی جون شد و افتادم زمین
فقط زل زده بودم بهش
ک: یو...«با دیدن تهیونگ اونم خونی حرفمو خوردم»
ی: ت.. تهیونگ «یهو بغضم شکست و شروع کردم ب گریه کردن و همزمان صورتشو گرفتم توی دستام، ب ماشین تکیه داده بود،،، دست راستشو گذاشت روی دستم و بردش جلوی لباش و بوسید»
ته:«اومدم حرف بزنم ک درد پهلوم نزاشت و باعث شد صدای آخم در بیاد ک یهو یورا از جاش پرید و نگاهشو دنبال دستم ک روی پهلوم داد»
ی: خوبی... کوک کمک کن بلندش کنیم باید ببریمش بیمارستان زود باش
ک: بیمارستان نمیشه
ی: چی.. چرا نمیشه نمیبی حالش خوب نیست
ک: میدونم حالش خوب نیست اما اگه ببریمش بیمارستان اون موقه چجوری باید بگیم اون جای خراش پنجه گرگ اون جای تیر بر چه اثریه چجوری این اتفاق افتاده و از اونجایی ک نمیتونیم چیزی بگیم بیمارستان هم نمیشه ببریمش
ته: راست میگه بیمارستان نمیشه بریم*بیحالی*
ی: خب حالا چکار کنیم
اینو گفتم و تهیونگ شروع کرد ب سرفه کردن بین سرفه هاش خون بود انقدر سرفه کرد ک یواش یواش دراز کشید و سرشو گذاشت روی پاهام
ی: ت.... تهیونگ خوبی توروخدا یکم دیگه طاغت بیار فقط یکم دیگه لطفا..... کوک ی کاری کن
ک: زنگ زدم ب دکتر شخصیمون داره میاد
ی: لعنتی لعنتی لعنتی*اخری رو با داد گفت*
ی: اخه تو چرا منو فرستادی داخل چرا کوک رو فرستادی داخل هااااا..... اگه نمیرفتیم شاید الان توی این وضع نبودی *بلند، تقریبا داد*
ته:*تک خنده*اروم باش خانم کوچولو... من چیزیم نمیشه *لبخند بیجون*
دوباره شروع کرد ب سرفه کردن اما این بار توی خودش جمع شد و سرفه میکرد بازم خون بازم خون
ی: عشقم خوب میشی طاغت بیار.... پس این دکتر لعنتی کجا موند*بلند، بغض*
......
۸.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.