چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
دیدگاه ها (۲)

قـــــــــراربود ســـــــــربازبشــــــــــه وقتـــــــی شنی...

نفـــــــــریفت کــــــــردم میفهمی یعنی چـــــــی من یکیووو...

من شاعر نیستم! اماخارج از همه وزن ها و آهنگ ها با ساده ترینک...

چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط