نامه ی شماره ی 13. 🎭
نامه ی شماره ی 13. 🎭
هم سلولی سلام
از صبح دلشوره دارم، صدایی از سلولت نشنیدم، امروز تمام احساس های پوچ را مچاله کردم و منتظره شکوفه های اجابتت شدم، اما صدای چک چک آب را شنیدم: وااای خدایا فردا کار به سرم ریخته، باید به خرمالو های کال سر بزنم، به انار های سبز، آدمهای ناپخته
به آنها که هنوز عاشق نشدهاند بگویم: ...
بگویم: اتفاق بزرگی خواهد افتاد...
بگویم که پاییز زندگی من در راه است...!
خدا کند بدون من نرفته باشی.
دلتنگم شدی به دیوار بکوب
من این سوی دیوار منتظرت خواهم بود.
#هم_سلولی
📚☕✨
هم سلولی سلام
از صبح دلشوره دارم، صدایی از سلولت نشنیدم، امروز تمام احساس های پوچ را مچاله کردم و منتظره شکوفه های اجابتت شدم، اما صدای چک چک آب را شنیدم: وااای خدایا فردا کار به سرم ریخته، باید به خرمالو های کال سر بزنم، به انار های سبز، آدمهای ناپخته
به آنها که هنوز عاشق نشدهاند بگویم: ...
بگویم: اتفاق بزرگی خواهد افتاد...
بگویم که پاییز زندگی من در راه است...!
خدا کند بدون من نرفته باشی.
دلتنگم شدی به دیوار بکوب
من این سوی دیوار منتظرت خواهم بود.
#هم_سلولی
📚☕✨
۶.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱