پاکدشت کاری داشتم موقع برگشت دیدم یکی کنار جاده پرتقال میفروشه گفتم یکم بخرم ...
.....
پاکدشت کاری داشتم، موقع برگشت دیدم یکی کنار جاده پرتقال میفروشه، گفتم یکم بخرم ببرم خونه آبش رو بگیرم.
بهش گفتم۵کیلو بده، دیدم با دقت داره سوا میکنه،
گفتم چرا جدا میکنی؟
گفت از صبح کاسبی نکردم اکثرش زیر آفتاب له شده، دارم جدا میکنم که له توش نباشه و مدیون نشم.
بهش گفتم من برای آبش میخوام، همون له ها رو بده.
دوباره با دقت اونهایی که له بودند ولی قابل استفاده رو سوا کرد، موقع حساب کردن پول نگرفت، گفتش: اگر تو اینها رو نمیبردی میموند و تا فردا خراب میشد، جلوی اسراف رو گرفتی، جای پولش برای دخترم دعا کن، سرطان داره.
بغض کرد موقع گفتنش.
غلط کرده هر کسی میگه
فقر شرافت رو از بین میبره،
طرف از اول صبح زیر آفتاب بود، توی اوج نیاز کاسبیش رونق نداشت ولی باز هم حاضر نبود اندازه یدونه پرتقال حق الناس بمونه گردنش و رزق خانواده و پول درمان دخترش رو با حق خوری به دست بیاره.
توی اوج نیاز بود ولی در حد وسع خودش بخشنده بود.
پاکدشت کاری داشتم، موقع برگشت دیدم یکی کنار جاده پرتقال میفروشه، گفتم یکم بخرم ببرم خونه آبش رو بگیرم.
بهش گفتم۵کیلو بده، دیدم با دقت داره سوا میکنه،
گفتم چرا جدا میکنی؟
گفت از صبح کاسبی نکردم اکثرش زیر آفتاب له شده، دارم جدا میکنم که له توش نباشه و مدیون نشم.
بهش گفتم من برای آبش میخوام، همون له ها رو بده.
دوباره با دقت اونهایی که له بودند ولی قابل استفاده رو سوا کرد، موقع حساب کردن پول نگرفت، گفتش: اگر تو اینها رو نمیبردی میموند و تا فردا خراب میشد، جلوی اسراف رو گرفتی، جای پولش برای دخترم دعا کن، سرطان داره.
بغض کرد موقع گفتنش.
غلط کرده هر کسی میگه
فقر شرافت رو از بین میبره،
طرف از اول صبح زیر آفتاب بود، توی اوج نیاز کاسبیش رونق نداشت ولی باز هم حاضر نبود اندازه یدونه پرتقال حق الناس بمونه گردنش و رزق خانواده و پول درمان دخترش رو با حق خوری به دست بیاره.
توی اوج نیاز بود ولی در حد وسع خودش بخشنده بود.
- ۷.۳k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط