رمان : دیدار اول
part⁷
اسلاید دومی دنیل که یک پسر ریونکلاوی هست
《از دید ا.ت》
نگاه سنگینی رو حس میکردم فکر می کردم که تئودور داره بهم نگاه میکنه ولی وقتی برگشتم دیدم که تئودور داره با ریگولوس حرف میزنه خواستم بفهمم اون نگاه مال کی بود که دیدم متیو در حالی که بیلیز داره باهاش حرف میزنه به من نگاه میکنه تعجب کردم و نگاهم رو به پانسی دادم و به ادامه ی حرفاش گوش دادم تا ساعت نه شد و بعد بچه ها رفتند به خوابگاهاشون که تئودور بهم گفت که میخواد باهام حرف بزنه و من هم پیشش موندم *تئودور: ا.ت می خوام بهت بگم کهههه با متیو دوست نشو اون پسر خوبی نیست ا.ت : چرا اون وقت ... چون باباش ولدمورت ...تئودور دلیل نمیشه چون باباش آدم خطرناکی بوده اون هم آدم خطرناکی باشه تئودور: ا.ت آره تئو مثل باباش نیست ولی خب ا.ت : ولی چی؟ فکر میکنی می خواد به من آسیب بزنه نه تئو من مواظب خودم هستم نمی تونه به من آسیب بزنه تازشم تو مراقبی نمی زاری بهم آسیب بزنه تئودور: ا.ت من میخوام مراقبت باشم ولی تا یه جایی می تونم مراقبت باشم و خودت بیشتر باید حواست به خودت باشه ا.ت : تئو من مراقب خودم هستم لازم نیست خیلی نگرانم باشی *لبخند زدیم و بعد از چند دقیقه از این حرف های خواهر برادری یادم اومد که می خواست یه چیزی بهم بگه *ا.ت : تئودور اون موقع می خواستی یه چیزی بهم بگی اون چی بود؟ تئودور: هاا اون چیز می خواستم ازت بپرسم که حال مامان خوبه ؟ا.ت :اره خوبه تئودور: رابطت با هاش خوبه ؟ا.ت : اره هر روز باهاش حرف میزنم چطور تئودور: بخاطر اینکه پنج سالی میشه که ندیدمش گفتم شاید چون برگشتی بتونی یه کاری کنی که بتونم ببینمش ا.ت: باشه بهش زنگ میزنم ازش می پرسم که میتونه برای آخر هفته بیاد که همو ببینین تئودور: نه نمی خوام بدونه که میخوام ببینمش ....اگه بهش زنگ روی بگو میخوای ببینیش ولی من باهاش میرم سر قرار باشه ا.ت: باشه مشکلی نداره خب من برم ه توهم بتونی خونت رو جمع کنی تئودور: میخوای برسونمت ا.ت : نه لازم نیست خودم میرم تئودور: باشه مراقب خودت باش خدا حافظ ا.ت : تو هم مراقب خودت باش خدا حافظ(و ا.ت از خونه ی تئودور رفت و به هاگوارتز رفت )
[پرش زمانی به وقتی که ا.ت رسید به هاگوارتز ]
*وقتی رسیدم به هاگوارتز خواستم ته به سمت خوابگاهم برم که توی راه یک پسری رو دیدم دیدم که داره نزدیکم میشه اول فکر کردم که متیو هست ولی بعد فهمیدم که نه یک پسر دیگه س اومد نزدیکم دنیل: سلام ا.ت (اول تعجب کردم که از کجا منو می شناسه ولی خواستم به روی خودم نیارم )ا.ت : سلام اسم منو از کجا میدونی؟ دنیل: هیچی از بچه ها پرسیدم ا.ت : اها خب اسم تو چیه *دستش رو آورد جلو *دنیل : من دنیلم ا.ت : خوشبختم ..........
مرسی از نظر های قشنگتون چون واقعا بهم امید میده که این رمان رو ادمه بدم
اسلاید دومی دنیل که یک پسر ریونکلاوی هست
《از دید ا.ت》
نگاه سنگینی رو حس میکردم فکر می کردم که تئودور داره بهم نگاه میکنه ولی وقتی برگشتم دیدم که تئودور داره با ریگولوس حرف میزنه خواستم بفهمم اون نگاه مال کی بود که دیدم متیو در حالی که بیلیز داره باهاش حرف میزنه به من نگاه میکنه تعجب کردم و نگاهم رو به پانسی دادم و به ادامه ی حرفاش گوش دادم تا ساعت نه شد و بعد بچه ها رفتند به خوابگاهاشون که تئودور بهم گفت که میخواد باهام حرف بزنه و من هم پیشش موندم *تئودور: ا.ت می خوام بهت بگم کهههه با متیو دوست نشو اون پسر خوبی نیست ا.ت : چرا اون وقت ... چون باباش ولدمورت ...تئودور دلیل نمیشه چون باباش آدم خطرناکی بوده اون هم آدم خطرناکی باشه تئودور: ا.ت آره تئو مثل باباش نیست ولی خب ا.ت : ولی چی؟ فکر میکنی می خواد به من آسیب بزنه نه تئو من مواظب خودم هستم نمی تونه به من آسیب بزنه تازشم تو مراقبی نمی زاری بهم آسیب بزنه تئودور: ا.ت من میخوام مراقبت باشم ولی تا یه جایی می تونم مراقبت باشم و خودت بیشتر باید حواست به خودت باشه ا.ت : تئو من مراقب خودم هستم لازم نیست خیلی نگرانم باشی *لبخند زدیم و بعد از چند دقیقه از این حرف های خواهر برادری یادم اومد که می خواست یه چیزی بهم بگه *ا.ت : تئودور اون موقع می خواستی یه چیزی بهم بگی اون چی بود؟ تئودور: هاا اون چیز می خواستم ازت بپرسم که حال مامان خوبه ؟ا.ت :اره خوبه تئودور: رابطت با هاش خوبه ؟ا.ت : اره هر روز باهاش حرف میزنم چطور تئودور: بخاطر اینکه پنج سالی میشه که ندیدمش گفتم شاید چون برگشتی بتونی یه کاری کنی که بتونم ببینمش ا.ت: باشه بهش زنگ میزنم ازش می پرسم که میتونه برای آخر هفته بیاد که همو ببینین تئودور: نه نمی خوام بدونه که میخوام ببینمش ....اگه بهش زنگ روی بگو میخوای ببینیش ولی من باهاش میرم سر قرار باشه ا.ت: باشه مشکلی نداره خب من برم ه توهم بتونی خونت رو جمع کنی تئودور: میخوای برسونمت ا.ت : نه لازم نیست خودم میرم تئودور: باشه مراقب خودت باش خدا حافظ ا.ت : تو هم مراقب خودت باش خدا حافظ(و ا.ت از خونه ی تئودور رفت و به هاگوارتز رفت )
[پرش زمانی به وقتی که ا.ت رسید به هاگوارتز ]
*وقتی رسیدم به هاگوارتز خواستم ته به سمت خوابگاهم برم که توی راه یک پسری رو دیدم دیدم که داره نزدیکم میشه اول فکر کردم که متیو هست ولی بعد فهمیدم که نه یک پسر دیگه س اومد نزدیکم دنیل: سلام ا.ت (اول تعجب کردم که از کجا منو می شناسه ولی خواستم به روی خودم نیارم )ا.ت : سلام اسم منو از کجا میدونی؟ دنیل: هیچی از بچه ها پرسیدم ا.ت : اها خب اسم تو چیه *دستش رو آورد جلو *دنیل : من دنیلم ا.ت : خوشبختم ..........
مرسی از نظر های قشنگتون چون واقعا بهم امید میده که این رمان رو ادمه بدم
- ۸.۲k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط