حتمااااا بخونید !!! .
حتمااااا بخونید !!! .
و شاید یک روز وقتی داری دقیقه های بیکاری ات را در اتاق انتظار یک مطب، در اتوبوس، در تاکسی، در خانه با چرخ زدن در اینستاگرام پر می کنی
یک آن یادت بی افتد که سال ها پیش آدم ها از انتشار عکس هایشان در فضای مجازی وحشت داشتند
بعد بروی جلوتر ببینی شبکه ای اجتماعی به نام فیسبوک تمام ترس این آدم ها را به ابراز وجودی شیرین تبدیل کرد
باز یادت بیافتد دوستان گم کرده ات را که از همین فضا دوباره پیدا کردی و با کسانی که تا قبل از این نمیشناختی آشنا شدی
و خیلی ها را برای بار اول شناختی... مدل ها را، عکاس ها را، شعرا، نویسندگان را، کمپین ها را ، گروه ها را
و همینطور آدم های اشتباهی را...
و پوزخند بزنی وقتی یادت بی افتد دلبستگی های اشتباهی را...
یا شاید از آن دست آدم هایی باشی که خودت از همین فضا به دیگران شناخته شدی با قلمت، با هنرت، با صورتت...
و بعد یادت بیاید و بیاید و برسی به اینستاگرام ، به گوشی های هوشمند، به سلفی های محبوب...
و داستانی که مدت هاست شاهدیم و به آن خو کرده ایم
" لحظه ها و مکان هایی که در آنها بیشتر از آن که " باشیم " در حال عکاسی کردنیم "
و فکر کنی که از وقتی آدم ها حریم شخصی شان را سپردند دست پرایوت اکانت چقدر سرک کشیدن تووی زندگی ها آسان شده...
و ببینی میزان ارزشمندی آدم ها را که با لایک و کامنت و فالور به خودشیفتگی تبدیل شده...
و بترسی از قدرت اینترنتی که مرزها را کنار زده اما چقدر بین اعضای یک خانواده فاصله پیدا شده...
شاید خسته باشی از این تکنولوژی که عادت آورده و سر دلت مانده
اما هم زمان بترسی از اینکه که دیگر در بین این جماعت نباشی...
شاید دلت بخواهد برای مدتی آدم ها را جایگزین عکس هاشان کنی،
یا نه... از این میدان کمی کناره بگیری و خودت را در آینه خوب نگاه کنی...
شاید باید خوراک روزانه فکرت را عوض کنی
یک نگاه نو ، یک کتاب خوب جاگزینش کنی...
شاید بتوانی به جای گلایه از عشق کمی عشق کنی
به جای شماتت زندگی کمی زندگی کنی
بروی به دامن طبیعت
نفس بکشی
هوای اوقاتت را تصفیه کنی...
شاید لازم باشد سفر کنی اما
اینبار بدون دوربین، بدون گوشی سفر کنی
شاید اینگونه بتوانی آنچه را که گم شده پیدا کنی
و شاید یک روز وقتی داری دقیقه های بیکاری ات را در اتاق انتظار یک مطب، در اتوبوس، در تاکسی، در خانه با چرخ زدن در اینستاگرام پر می کنی
یک آن یادت بی افتد که سال ها پیش آدم ها از انتشار عکس هایشان در فضای مجازی وحشت داشتند
بعد بروی جلوتر ببینی شبکه ای اجتماعی به نام فیسبوک تمام ترس این آدم ها را به ابراز وجودی شیرین تبدیل کرد
باز یادت بیافتد دوستان گم کرده ات را که از همین فضا دوباره پیدا کردی و با کسانی که تا قبل از این نمیشناختی آشنا شدی
و خیلی ها را برای بار اول شناختی... مدل ها را، عکاس ها را، شعرا، نویسندگان را، کمپین ها را ، گروه ها را
و همینطور آدم های اشتباهی را...
و پوزخند بزنی وقتی یادت بی افتد دلبستگی های اشتباهی را...
یا شاید از آن دست آدم هایی باشی که خودت از همین فضا به دیگران شناخته شدی با قلمت، با هنرت، با صورتت...
و بعد یادت بیاید و بیاید و برسی به اینستاگرام ، به گوشی های هوشمند، به سلفی های محبوب...
و داستانی که مدت هاست شاهدیم و به آن خو کرده ایم
" لحظه ها و مکان هایی که در آنها بیشتر از آن که " باشیم " در حال عکاسی کردنیم "
و فکر کنی که از وقتی آدم ها حریم شخصی شان را سپردند دست پرایوت اکانت چقدر سرک کشیدن تووی زندگی ها آسان شده...
و ببینی میزان ارزشمندی آدم ها را که با لایک و کامنت و فالور به خودشیفتگی تبدیل شده...
و بترسی از قدرت اینترنتی که مرزها را کنار زده اما چقدر بین اعضای یک خانواده فاصله پیدا شده...
شاید خسته باشی از این تکنولوژی که عادت آورده و سر دلت مانده
اما هم زمان بترسی از اینکه که دیگر در بین این جماعت نباشی...
شاید دلت بخواهد برای مدتی آدم ها را جایگزین عکس هاشان کنی،
یا نه... از این میدان کمی کناره بگیری و خودت را در آینه خوب نگاه کنی...
شاید باید خوراک روزانه فکرت را عوض کنی
یک نگاه نو ، یک کتاب خوب جاگزینش کنی...
شاید بتوانی به جای گلایه از عشق کمی عشق کنی
به جای شماتت زندگی کمی زندگی کنی
بروی به دامن طبیعت
نفس بکشی
هوای اوقاتت را تصفیه کنی...
شاید لازم باشد سفر کنی اما
اینبار بدون دوربین، بدون گوشی سفر کنی
شاید اینگونه بتوانی آنچه را که گم شده پیدا کنی
۴.۷k
۳۰ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.